اسیر شدیم! :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

اسیر شدیم!

قبلا گفته بودم به خاطر این که میزم نزدیک دره، افتخار دربانی و منشی‌گری آزمایشگاه رو دارم و هر کس که دنبال دکتر میم می‌گرده، به محض ورود از من می‌پرسه دکتر کجاست و هر کس در می‌زنه، از من انتظار داره در رو باز کنم.
اما فکر نمی‌کردم ملت با قیافه‌ی من شرطی شده‌باشن و با دیدنم احساس کنن که حتما باید یه چیزی بپرسن!
صبح به محض این که رسیدم دانشکده و با کاپشن و کوله‌پشتی و هدفون وارد آزمایشگاه شدم، آقای قاف که خودش قبل از من و از نمی‌دونم کِی اونجا بود، پرسید:"شما نمی‌دونید دکتر کجاست؟!" و تا من بخوام از گیجی دربیام و سوالش رو تحلیل کنم، خودش گفت:"آها، ببخشید، شما همین الان رسیدین! قاعدتا نباید بدونید دکتر کجاست!"

+اسیر شدیم!
+ تو پیش‌نویس‌ها بود. از ۱۵ دی. یه زمان خیلی دور...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan