امتیازدهی مزخرف! :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

امتیازدهی مزخرف!

دکتر میم که داور خارجی آقای قاف بود، بنده خدا را گرفته بود زیر مشت و لگد. یعنی هر یک اسلایدی که آقای قاف جلو می‌رفت، دکتر میم می‌گفت «اینا که مزخرفه!»
البته این مربوط به روز دفاع نبود. مربوط به دو روز قبل از دفاع بود. آقای قاف اسلایدهای دفاعش  را آورده بود که دکتر میم ببیند. آخر دکتر به ما اشاره کرد و گفت :«اصلا حالا که حرف منو قبول نداری، پروژه‌ت رو برا اینا توضیح بده. بهت بگن ایرادش چیه.اصلا ارزیابی‌ها و امتیازها غلطه!» آقای قاف شروع کرد به توضیح دادن پروژه برای ما. ضمن توضیحش، دکتر میم می‌گفت ایرادها کجاست و من و مینا و مهسا هم تایید می‌کردیم یا باز سوال می‌پرسیدیم.
مینا پرسید:«این سیستم امتیازدهی که استفاده کردید دقیقا چیه؟»، قبل از این که آقای قاف جواب مینا را بدهد، دکتر گفت:«امتیازدهیِ مزخرف!» آقای قاف که گوش‌هایش از شدت عصبانیت قرمز شده‌بود، چشم‌غره‌ای به دکتر رفت و رو کرد به مینا. دکتر با خنده رو به من ادای بریدن سر را درآورد که یعنی سرش را می‌برم! آقای قاف به مینا جواب داد:«بله، یه امتیازدهی مزخرف انجام دادیم، بعد براساس امتیازدهی مزخرف، داده‌ها رو مرتب کردیم، هر کدوم که امتیازِ مزخرفش از همه بیشتر بود رو انتخاب کردیم و به عنوان نتیجه گزارش دادیم!» بعد هم بلند شد و رفت توی اتاق کوچک کنار آزمایشگاه و شروع کرد به نماز خواندن. یک دقیقه بعد، صدای اذان مغرب از مسجد دانشگاه آمد.
دکتر که در این فاصله داشت با مهسا راجع به پروژه‌ی آقای قاف حرف می‌زد، زد زیر و خنده و گفت:«این چرا قبل از اذان رفت نماز خوند؟! خیلی اذیتش کردیم فک کنم! خیلی قاطی کرد!»

دفاع آقای قاف دیروز  هم‌زمان با امتحان من بود و نشد بروم ببینم آنجا چه بلایی سرش آورده‌اند. اما موقعی که داشتیم شام دفاعش را می‌خوردیم، گفت :«دفاعم ۲ ساعت طول کشید. بیست دقیقه من پروژه رو توضیح دادم، یک ساعت و چهل دقیقه دکتر سوال کرد!» دکتر گفت:«دیگه دیدم باز گوشات داره قرمز میشه، ولت کردم!»
آقای ت. گفت:«دو سال دکتر رو بردی، آوردی، آخرش شد این!» آقای قاف گفت:«امشب که سر اتوبان پیاده‌ش کردم متوجه میشه!» دکتر گفت:«هنوز یه امضا دیگه باید از من بگیری، حالا هم بلند شو بریم!»
دختر دماغ گوجه ای :)
۲۶ دی ۱۵:۰۶

اونجا که گفتین آقای قاف رفته نماز خونده یاد کتاب دینی مون افتادم که داستان مالک اشترو تعریف می کرد :)! چه آدم صبوری!

 

پاسخ :

چی بود داستانش؟ من یادم نیست متاسفانه:))
مهدی ­­­­
۲۶ دی ۱۵:۳۲

:))) استاد دانشگاه بودن اینجاهاش فکر کنم خیلی حال میده

پاسخ :

:)))))
خدا می‌دونه سال دیگه این موقع قراره چه بلایی سر من بیاره:))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan