م مثل مادر (چالش وبلاگی) :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

م مثل مادر (چالش وبلاگی)

سلام فرزندجانم!

خوبی، خوشی؟ سلامتی مادرجان؟

نمی‌دانم این چندمین نامه‌ای است که برایت می‌نویسم. اما الان مدت‌هاست که تلاش می‌کنم با تو حرف بزنم. مدت‌هاست که فکر می‌کنم چطور می‌توانم مادر خوبی باشم برای تو. خیلی وقت است که فکر می‌کنم یک روزی در آینده اگر تو دچار احساسات عجیب و غریب یا ابهام و بلاتکلیفی شدی، می‌توانم با همین نوشته‌ها برگردم به دورانی که خودم در شرایط مشابه تو بودم و سعی کنم به معنی واقعی کلمه، تو را بفهمم.

می‌دانی فرزند جانم؟

این بزرگترین آرزوی من در مورد توست. این که بتوانم نزدیک‌ترین دوستت باشم و بتوانی با خیال راحت، هر چه در ذهنت می‌گذرد را با من درمیان بگذاری.

فرزندجان عزیزم!
من این روزها و حتی شاید بتوان گفت این سال‌ها، خیلی به وجود تو دل‌بسته‌ام. تمام ناملایمات و سختی‌ها و چالش‌ها را به امید روزی پشت سر می‌گذارم که تو باشی. بعد از هر اتفاق تلاش می‌کنم چیزی را یاد بگیرم که مرا پخته‌تر، کامل‌تر و صبورتر کند تا بتوانم با خیال راحت تو را در تمام انتخاب‌های درست و اشتباهت، در تمام پیروزی‌ها و شکست‌هایت، همراهی کنم.
فرزند عزیزم!
فکر نکن تو هیچ وقت دچار خوددرگیری‌هایی که مادرت دارد نخواهی شد.من این اواخر کمی به علم ژنتیک نوک‌زده‌ام! تصور کن من با آدمی ازدواج کنم که شبیه من نباشید و اتفاقا خیلی هم عاقل باشد! (که خب کدام آدم عاقلی می‌آید من را بگیرد آخر اصلا؟!) نمی‌خواهم ناامیدت کنم، اما در بهترین حالت باز هم ۲۵ درصد احتمال دارد تو مثل خودم یک خوددرگیر از آب دربیایی! ولی نگران نباش! من در همه‌ی چاه‌هایی که سر راهم بوده افتاده‌ام و بیرون آمدن از همه‌ی آن‌ها را یاد گرفته‌ام. پس وقتش که برسد، خودم برایت یک طناب محکم می‌فرستم که بگیری و از چاهت بیرون بیایی. البته اگر روی زمین باشم و هم زمان با تو خودم هم در چاه جدیدی نیفتاده باشم! در نتیجه خیلی هم روی کمک من حساب نکن فرزندم!
اصلا تو خودت باید مستقل باشی! باید یک شخصیت محکم و مستقل داشته‌باشی که در هر لحظه مطمئن باشد می‌تواند به تنهایی از هر چاه و چاله‌ای بیرون بیاید. اصلا آرزوی قبلی را ول کن، همینی که الان گفتم بزرگترین آرزوی من برای توست! تو مادر نشدی، نمی‌فهمی! یعنی چی که ولم کن؟! ولت کرده‌ام که این شده‌ای دیگر!
فرزندم! در راستای حرف‌های پر مغزی که در مورد انواع چاه برایت گفتم و هم‌چنین برای رسیدن به قله‌های موفقیت، تو نیاز به طناب‌های محکمی داری. برای همین بزرگترین آرزوی من برای تو این است که خودت یاد بگیری طناب ببافی!
ای بابا! فرزندم، بنشین و گوش کن! اگر کمی بیشتر سر کلاس‌های ریاضی به درس گوش می‌دادی، الان می‌دانستی که یک تابع می‌تواند چند ماکزیمم محلی داشته‌باشد! پس من هم می‌توانم چند تا «بزرگترین آرزو» برای تو داشت‌باشم! البته اشکالی ندارد، درس هم اگر نخواندی مهم نیست. بالاخره جامعه به حمال هم نیاز دارد! ببخشید فرزندم، این دیالوگ پدرت بود( گفته‌بودم کسی که بیاید من را بگیرد عاقل نیست،نگفته‌بودم؟!). من همان‌طور که گفتم به تمامی انتخاب‌های تو و همچنین تمامی مشاغل احترام خواهم گذاشت!
فرزند عزیزم!
حالا که توانستم در این نامه‌ی کوتاه، راه و رسم زندگی را به تو بیاموزم و تو را برای زندگی در این دنیا آماده کنم، تنها یک خواهش از تو دارم. لطفا دختر باش! البته همان‌طور که گفتم من به انتخا‌ب‌های تو احترام می‌گذارم. اما این را هم بدان که من واقعا دست دارم موهایت را ببافم. باز خودت می‌دانی!
با عشق و علاقه‌ی وافر
مادرت نارا

+ نوشته‌شده به دعوت لادن عزیز😊
شهروند مریخ
۲۹ بهمن ۱۵:۳۲

دوست داشتنی بود :)

پاسخ :

خیلی هم ممنون و متشکر😊
سُولْوِیْگ 🌻
۲۹ بهمن ۱۵:۴۴

چه نامه بامزه‌ای بود!

فقط پاراگراف آخرش! :دی و اونجایی که‌ گفتی ولت کرده‌م که این شده‌ی دیگه.

پاسخ :

عه... سولویگ!😍
کجایی دختر؟
با تشکر از شما، مزه از خودتان است😁
فاطمه ‌‌‌‌
۲۹ بهمن ۱۸:۴۷

خوددرگیری در این حد که باهاش دعوا می‌کنی وسط نامه؟ =))

 

تصورم از بچه‌ی تو همین دختر ذوق‌زده‌ی توی قالبته ^_^

پاسخ :

حرف گوش نمیده خب! ببینش آخه! با پالتوی نو مثل اسب داره می‌دوه تو برگا!😂

متاسفانه از جهت رنگ یه کم احتمالش کمه، مگر این که یک پدر بور براش پیدا کنم و خودم هم ژن مغلوب موی زرد داشته‌باشم😁
نهالِ کوچک🌱
۲۹ بهمن ۲۱:۴۳

چقدر قشنگ و دوست داشتنی بود☘😅

پاسخ :

خیلی هم ممنون متشکر😊
سُولْوِیْگ 🌻
۰۱ اسفند ۲۰:۲۳

همین‌جا، ولی نامحسوس! :دی (اگر گشت ۲ را دیده‌اید، با لحن عباس آقا "نامحسوس" را بخوانید. :دی)

پاسخ :

خدا را شکر، حالا محسوس هم بشی خوشحال‌تر میشیم😁
سپیده
۰۱ اسفند ۲۱:۱۸

چه قدر خوب با فرزندت حرف زده بودی؛ مخصوصا اون قسمت طناب و... ایکاش همه پدر مادر ها همین طور بودند.

 

ولی من هر چه قدر تلاش می کنم نمی دونم چرا نمی‌تونم اصلا تصور کنم که بخوام با فرزندم صحبت کنم!

پاسخ :

منون😊
برا منم سخت بود، برا همین زدم تو کار مسخره‌بازی🤪
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan