یازده :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

یازده

عدد مورد علاقه‌ی من ۵ است. از بچگی همین بوده. نمی‌دانم از کجا و چطور. در درجه‌ی بعدی ۸ و بعد هم ۳. نه این که فکر کنید چون مجموع ۳ و ۵ می‌شود ۸، این‌ها ربط خاصی به هم دارند ها! نه؛ اول اعداد مورد علاقه‌ام بودند، بعد فهمیدم چنین رابطه‌ای هم با هم دارند. حالا البته مدتی‌است که ۱۲ هم به این اعداد اضافه شده. کافی‌ست سوالی که جوابش عددی باشد از من یا هر کس دیگری که دور و بر من است بپرسید تا بلافاصله و بدون توجه به این که چه سوالی پرسیده‌اید در جواب بگویم ۱۲. مثلا اگر متین به ظرف میوه اشاره کند و بگوید مامان! چند تا نارنگی می‌تونم بخورم؟(بچه نارنگی دوست دارد خب!) قطعا قبل از این که مامان حتی رویش را به سمت متین برگرداند و بدون توجه به این که اصلا چند تا نارنگی داریم، من گفته‌ام ۱۲ تا! یا حالا هر سوال دیگری.

حتی اوایل قرنطینه که خوش‌خیال بودیم و فکر می‌کردیم دو‌سه هفته که خانه بمانیم، کرونا تمام می‌شود، نشستم و تلاش کردم اسم ۱۲ تا پسرم را برای خودم بنویسم که خب متاسفانه بیشتر از ۷ تا اسم که به هم بخورند پیدا نکردم. فکر می‌کنم این‌ها بود: اکبر و اژدر و جعفر و اصغر و صفدر و ... بیا! ۲ تای دیگر را یادم رفته. تازه برایشان شغل هم انتخاب کرده‌بودم. مثلا یکی قصاب بود، یکی شرخر بود، یکی ... ای بابا! متاسفانه عکسی که از وایت‌برد شامل اسامی گرفته‌بودم به شکل دردناکی از کارت حافظه‌ی موبایلم پاک شده و شغل‌هایشان هم یادم نیست.

خلاصه که همین ۷ را هم اگر خوب بهش دقت کنید می‌بینید تشکیل شده از ۳ و ۴ که حاصل ضرب‌شان می‌شود ۱۲. و اصلا اگه با ۵ که اولین عدد مورد علاقه‌ام بوده هم جمعش کنید، می‌شود خودِ ۱۲! تادا!

بله... داشتم می‌گفتم... حالا البته ایده‌ای ندارم که این اعداد مورد علاقه کجای زندگی قرار است به دردم بخورند یا اصلا چه معنی دارد آدم عدد مورد علاقه داشته باشد و از این جور حرف‌ها! اما الان چند روز است که تازه یادم افتاده این وبلاگ را در تاریخ ۵ آبان ۸۸ ساخته‌ام. یعنی ۸۸/۸/۵. خیلی هم اتفاقی و بدون قصد قبلی. یعنی آن‌قدر اتفاقی که خودم تازه بعد از ۱۱ سال متوجه شده‌ام! خلاصه که بله... اگر دنبال عجیب‌ترین متن اعلام و تبریک تولد می‌گردید، می‌توانید روی این پست من هم حساب کنید، چون همه‌ی این‌ها را به هم بافتم تا تهش بگویم امروز تولد ۱۱ سالگی راسپیناست.


+ من لینک آرشیوم را اینجا نگذاشته‌ام، اما همه‌ی پست‌ها موجود است! البته که تعداد زیادی را جهت لو نرفتن اطلاعات شخصی، به مرور رمزدار کرده‌ام!

+ و یک چیز دیگر! همین ۵  را اگر با ۱۲ جمع کنید و بشود ۱۷می‌شود ۸/۱۷ که خب تاریخ تولد خودم است :دی (بله، شماهایی که در آن پست «درباره‌ی من» تولدم را تبریک گفتید، سوختید! چون حتی هنوز هم بیشتر از ۱۰ روز مانده تا به این تاریخِ مبارک برسیم:)) )

+ همین الان متوجه شدم ۸۸/۸/۵ علاوه بر این که از ۵ و ۸ تشکیل شده، تعداد ۸ هایش هم ۳ تاست!

+ حالا کیک هم بفرمایید :دی


++ آقا دقت کردید شماره‌ی پست هم ۱۱۹۹ عه و به ۱۱ بخش‌پذیره؟:)) اینم شانسی بود به جان خودم:))

🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۰۵ آبان ۰۰:۳۶

اوه به به

چه پست خفنى

مبارکا باشه

هم تولد وبت هم تولد خودت :)

پاسخ :

ممنون:)
مرسی :**
مهدی ­­­­
۰۵ آبان ۰۴:۰۳

ااااا چه خوب! 

فقط اون که باید شرخر بشه :)) دوست دارم بچگیش رو ببینم!

مبارکک باشه!

پاسخ :

والا من خودم علاقه‌ای ندارم ببینمش:)))) مخصوصا با اون زخمی که ابروش رو نصف کرده:)))
مرسی:)
دُردانه ‌‌
۰۵ آبان ۰۷:۰۰

یادمه ۸۸/۸/۸ تولد امام هشتم بود. 

تولد وبلاگت مبارک. تولد خودت هم مبارک عزیزم :)

پاسخ :

آره... هنوز نمی‌تونم هضم کنم چطور این اتفاق افتاده‌بود!
خیلی ممنون :**
فاطمه ‌‌‌‌
۰۵ آبان ۰۷:۳۴

اووو چه راسپینا بزرگ شد😍 چه کیک زیبایی😍 تولدش مبارک :)

ولی درستش این بود سه روز صبر می‌کردی ۸۸/۸/۸ وبلاگو می‌زدی، ملت چه کارا که نمی‌کنن بچه‌شون تاریخ رند به دنیا بیاد، ولی واسه وبلاگ راحت‌تره😁

دارم فک می‌کنم خوبه آدم هم خودش هم وبلاگش آبانی باشن‌ها. برم وبلاگ جدید بزنم :/

 

قضیه ۱۲ تا پسر چیه راستی؟ مگه نمی‌گی ۳ رو هم دوست داری، چرا یهو ۱۲ تا بچه؟😁 بعد چرا دختر نه؟ :(

پاسخ :

بلی، دیگه کم‌کم باید شوهرش بدم:)))
ممنون:)
نیت این بود که ۱۲ روز صبر کنم، روز تولد خودم وبلاگ رو افتتاح کنم:)) ولی طاقت نیاوردم و زودتر زدم:))

دیگه سرخوشی‌های اول قرنطینگی بود دیگه:))) گفتم بگم ۱۲ تا پسر که خدا یهو جدی نگیره و آرزوم رو برآورده کنه:)) وگرنه که دختر لازمه اصلا در هر خانه‌ای :دی
سُولْوِیْگ 🌻
۰۵ آبان ۰۹:۵۲

اول عکس کیک رو کامل ندیدم، فکر کردم استیکه. :/ XD

یازده سال... چه حسی داره که یازده سال بلاگر باشی؟

خیلی مبارک باشه. :دی

پاسخ :

ما خیلی وضع‌مون خوبه، اینجا استیک پخش می‌کنیم:)))))
صرفا وبلاگ داشتن به مدت ۱۱ سال که حس خاصی نداره، چون بعد از چند ماه به وجودش عادت می‌کنی:)) ولی این که یه منبع درست و حسابی داری که تغییرات خودت رو بررسی کنی، به شدت جالبه! مثلا من چند وقت پیش داشتم با خودم فکر می‌کردم چرا بعد از این همه نوشتن، اصلا احساس نمی‌کنم قلمم پیشرفتی کرده‌باشه. بعد یه چند روز پیش داشتم آرشیوم رو می‌دیدم، متوجه شدم عجب داغون می‌نوشتم قدیما:)) حالا نه که الان راضی باشم، ولی حداقل یه پیشرفتی دیدم و یه کم حس بهتری پیدا کردم!
این البته خیلی مثال ساده‌ای بود. ولی مثلا سال‌های اولی که این وبلاگ رو داشتم، پست‌هام یکی درمیون این جوری بود که «من حالم بده» و «از خودم بدم میاد» و «دلم گرفته و نمی‌دونم چرا» و ... اون موقع خیلی خودم رو نمی‌شناختم، ولی الان به صورت دقیق می‌دونم چرا حالم بد بوده و این برام جالبه. یا این که یه سری تفکراتم اصلا عوض نشده و همیشه داشتم‌شون. یا یه سری‌ها خیلی عوض شده. یعنی قشنگ روند تکامل شخصیتم رو دارم می‌بینم تو این ۱۱ سال و این برای خودم خیلی ارزشمنده.
به غیر از اون هم با توجه به افرادی که به واسطه‌ی وبلاگ باهاشون آشنا میشی، باز کلی تجربه کسب می‌کنی. اینجا خیلی کمتر از اینستا و توییتر و فیس‌بوک و ... مردم نقش بازی می‌کنن و این خیلی خوبه.
خیلی ممنون:)
+ واو! چقدر طولانی جواب دادم!
سُولْوِیْگ 🌻
۰۵ آبان ۱۰:۱۸

اوهوم، فکر کنم میفهمم چی میگی. اصلا یکی از دلایل من برای وبلاگ زدن، دیدن همین سیر و روند بود.

خوش به حالت که میفهمی چرا حالت خوب نیست!

پاسخ :

چه خوب که از همین اول این هدف رو داری:) من هدفم این بود که ذهنم رو خالی کنم گاهی. ولی خب، نتیجه این شد:))
به عنوان اشتراک یه تجربه بذار اینو بهت بگم که به شدت مهم و ارزشمنده که یه زمان خوبی بذاری و خودت رو خیلی دقیق بشناسی. نتیجه‌ش فوق‌العاده‌س! من خودم اصلا این موضوع رو جدی نمی‌گرفتم:))
فاطمه ‌‌‌‌
۰۵ آبان ۱۰:۴۸

اون از پسر دوستی، اینم از کودک همسری :| :دی

 

اون ۸۸/۸/۸ غیر از ولادت امام رضا، تولد یکی از دوستای منم بود و یادمه کلی بهش حسودیم شده بود :))

پاسخ :

اصلا باورهای کهنه و نخ‌نما در من رسوخ کرده:))))

ما یکیو داریم تو فامیل، تاریخ تولدش ۸۷/۸/۷ عه!

+ توضیح بدم چند ساعت دیگه ارائه دارم یا از این که همه‌ش تو پنل بیانم مشخصه؟:))
سین دال
۰۵ آبان ۱۱:۴۳

چه قشنگ :))

یازده سالگی وبت هم مبارک :)

پاسخ :

مرسی :))
خیلی ممنون:)
استیو ‌‌
۰۵ آبان ۱۴:۰۷

خوب شد من تولدتون رو تبریک نگفته بودم :دی اتفاقا تبریک دیگران رو هم دیدما، ولی گفتم من از کجا بدونم خب!

چه جالب! یازده سااال! یعنی چهارده سالتون می‌شده لابد تقریبا... من که تو نوزدهم، چیز خاصی یادم نیست که تونسته باشم از چهارده‌سالگی‌م تا حالا نگه‌ش داشته باشم  مطمئن نیستم این وبلاگم هم به یک سال برسه :دی تولدش مبارک، ایشالا خیرش به خودتون و کسایی که دوست‌شون دارین برسه :))) 

پاسخ :

:))))
اول دبیرستان بودم. ۱۲ روز بعد از افتتاح وبلاگ ۱۵ سالم تموم شد:))
مرسی😁
فاطمه ‌‌‌‌
۰۵ آبان ۱۷:۳۰

مشخصه :)) ارائه دادی حالا؟

پاسخ :

آره، تازه تموم شده. ارائه‌ی نفسگیری هم بود:))
آرتمیس ツ
۰۶ آبان ۰۱:۱۳

یازده سال *_* چه هیجان انگیز :))) 

مبارک باشه ^-^

پاسخ :

خیلی ممنون^_^
Stella =]
۰۶ آبان ۱۵:۱۷

وای چه بامزه بود ! XD

پاسخ :

مرسی:))
سپیده
۰۶ آبان ۲۳:۵۹

خب الان فهمیدم که تولد راسپینا را باید اینجا تبریک می‌گفتم نه تو اون یکی پست:|

پس تولد راسپنا مبااااااارک و خدا قوت برای این ۱۱ سال.

پاسخ :

مرسی ^_^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan