" اعتقاد از عقده میاد... عقده یعنی گره... اعتقاد آدما رو نمیشه عوض کرد."
شاید یه روزی یه جایی، تو یه جمعی، یا حتی توی یه همایشی، من مجبور بشم برای بقیه توضیح بدم که اعتقاد آدما رو نمیشه عوض کرد. با همین استدلال، همین جملهها، با همون مکثها و همون حالت صورت و همون تایید گرفتن با چشمها و تکون دادن سر. شاید حتی همزمان با گفتن این جملات با دستام ادای کشیدن طنابی رو دربیارم که وسطش یه گره هست. دقیقا مثل همون دو باری که تو اینو برام توضیح دادی: دفعهی اول و دفعهی آخری که با هم حرف زدیم.
اون روز احتمالا بعد از گفتن این جملات لبخند کمرنگی روی لبهام میشینه و چند ثانیهای تو فکر فرو میرم و بعد چند باری پلک میزنم و بعدش دوباره به جمعی که توش هستم برمیگردم و حرفم رو ادامه میدم.
نمیدونم اون روز کی میرسه. اما میدونم بعد از اون ثانیههاست که دیگه میتونم بگم بالاخره پذیرفتم.
+ شاید هم اون روز نرسه هیچ وقت. چون به نظر من اعتقاد آدما هم ممکنه عوض بشه. مثل گرهی که هنوز اون قدر محکم دو طرف طنابش رو نکشیدی.
- سه شنبه ۲۰ آبان ۹۹