مود :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

مود

بوی قرمه‌سبزی که روی گاز است تا جا بفیتد در خانه پیچیده و با صدای پمپ آکواریوم که توهم صدای رودخانه ایجاد می‌کند، در تناقض است. هنگامه قاضیانی می‌خواند :«ای جان جانان... ای درد و درمان هرگز نمی‌گویم نرو... دانم که ویران خواهم شد آسان... اما نمی‌گویم نرو..»

چک‌نویس‌های تئوری اطلاعات دو متر آن طرف‌تر هستند و از ذوقی که دیروز بابت کشف این مباحث داشتم چیز زیادی باقی نمانده. دیروز متوجه شدم تمام چیزهایی که باید برای پیاده‌سازی یک مقاله یاد بگیرم و تا الان پراکنده خوانده‌ام، در یک فصل از یک کتاب و به صورت پیوسته نوشته‌شده. همین فصل نزدیک به ۲۰۰ صفحه‌است و احتمالا خواندنش خیلی بیشتر از چیزی که فکر می‌کردم طول می‌کشد. برای همین به جای آن دارم یک دوره‌ی آموزش عملی آمار را مرور می‌کنم. فرق خاصی ندارد. چه با آن فصل کتاب و چه با این دوره، باید بالاخره آمار را درست و حسابی و کاربردی یاد بگیرم و به قولی «به عمق جانم بنشیند»، یا قید چیزهایی که تا الان خوانده‌ام را بزنم و بروم ... بروم... بروم چه کاره بشوم؟

مهشید پشت مغزم نشسته و دارد به سوال‌هایم جواب می‌دهد. باید در اولین فرصت حرف‌هایی که دیروز با هم زدیم را بنویسم تا یادم نرود. اسکایپم با فاطمه را هم باید ضبط کنم احتمالا. این دو تا شبیه‌ترین بچه‌های دوره به من بودند و دو راه مختلف رفتند. یکی اینجا موفق است و دارد حسابی کار می‌کند، یکی رفته آمریکا و در یک دانشگاه خوب درس می‌خواند. بقیه‌ی بچه‌ها یا «کجا از ایران بهتر و خودمان ایران را می‌سازیم» بودند، یا «کسی تو این خراب‌شده به جایی نمی‌رسه». من توی هیچ‌کدام از این دو گروه نمی‌گنجم.

با دکتر میم هم باید حرف بزنم. او بهتر از هر کسی می‌تواند جواب سوال‌هایم را بدهد. اما نمی‌دانم کِی. دوست دارم با دست پر با او صحبت کنم. آن ۲۰۰ صفحه را بخوانم، این دوره را تمام کنم، از آن مقاله یک نکته‌ی قابل بررسی پیدا کنم، بعد. اما انگار تا حرف نزنم، تمرکز کافی برای هیچ‌کدام از این کارها نخواهم داشت. البته دکتر هم فعلا کاری به کار من ندارد. احتمالا فکر می‌کند حالم خوب نیست و نباید الان توقعی از من داشته‌باشد. واقعا حالم خوب نیست؟ نمی‌دانم. نه، فکر نمی‌کنم حالم بد باشد. حال بد مال چند روز اول بود، مال آن ۴۰ روز بلاتکلیفی بود. الان بیشتر دارم به درسی که باید بگیرم فکر می‌کنم. به این که تاثیر اتفاقات ۳ ماه اخیر روی زندگی من چه بوده؟ ساده‌ترینش شاید همین است که ترس از آشپزی را گذاشته‌ام کنار و به نظر می‌رسد امروز هم موفق شده‌ام قرمه‌سبزی بپزم. اما خیلی چیزهای دیگر هم هست که اگر بخواهم بنویسم، خیلی طولانی و مفصل می‌شود. پس باشد برای بعد.


+ لینک آهنگ مذکور!

Victor Lustig
۲۳ آبان ۱۲:۲۶

واقعا نمی‌دانم ولی به نظرم آنهایی که میگن ایران را می‌سازیم، راه چاره‌ای جز ماندن ندارند، مثل خودم. یعنی اصلا از رفتن یک غول ساختم که حتی تصور رفتن به سمتش را هم نمی‌توانم بکنم. البته شاید تفکرشون مثل فریدون مشیری باشه.

من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم
امید روشنایی گر چه در این تیره گی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از سِتیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت

واقعا نمی‌دانم انقدر که مسائل پیچیده شده یا ما چیپیدش کردیم...

پاسخ :

به نظرم اگه بحث مالی باشه یا مثلا نداشتن امکان اپلای یا چیزای این مدلی، اون وقت میشه گفت چاره‌ای نداشتن که موندن. ولی یه وقت هست واقعا فقط به روحیات‌مون و انتخاب‌هامون بستگی داره. مثلا یکی ممکنه بگه من همه‌ی شرایط رفتن رو دارم، ولی نمی‌تونم دوری خانواده‌م رو تحمل کنم. حتی این شخص هم البته باز ممکنه از دید خودش چاره‌ای جز موندن نداشته‌باشه. یا به قول شما مثل فریدون مشیری فکر کنه:)

+ این شعر رو علیرضا قربانی خیلی زیبا خونده.(لینک!)

به نظر من مسائل تا حدی خودشون پیچیده هستن، ولی ماها دیگه خیلی پیچیده‌شون می‌کنیم!
فاطمه ‌‌‌‌
۲۳ آبان ۱۲:۴۲

آخ آخ، حالا می‌دونم شرایط‌مون مثل هم نیست ولی من هر چی می‌کشم از این «دوست دارم با دست پر با استادم صحبت کنم» ئه. هیچ‌وقتم دستم پر نمی‌شه =))

 

به‌به قرمه سبزی ^_^

پاسخ :

دقیقا! مخصوصا یه وقتایی هست می‌مونم خونه، میگم مثلا چند روز دیگه فلان چیزو تموم می‌کنم، میرم، بعد میرم خونه و هیچ کاری هم نمی‌کنم:))

نوش جان:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan