طی آخرین صحبتهایی که امروز با استاد راهنمام داشتم، بالاخره موفق شدم قانعش کنم دست از طرح مسائل جدید برای من برداره و بذاره به کار خودم برسم، بلکه تموم شه!
در قدم بعدی اگه بتونم خودم رو هم قانع کنم که باید دست از حواشی(!) بردارم و به کار خودم برسم، ایشالا تا چند ماه دیگه عکس یه سینی شیرینیِ دفاع آپلود میکنم براتون!
***
دیشب به شدت از مسئلهای که الان مدتیه دارم باهاش سر و کله میزنم خستهشدهبودم و کاملا تو این فکر بودم که به هیچ جا نخواهم رسیدم و هیچی بلد نیستم و چرا نمیرم انصراف بدم تموم شه بره؟! و ...
نمیدونم این جمله از انیشتین عه یا کی، که میگه اگه میخوای مطمئن بشی رو یه مبحث تسلط داری، اونو برا مادربزرگت توضیح بده!
خلاصه صبح که داشتم بخشی از مسیرم به دانشگاه رو پیادهروی میکردم، تصمیم گرفتم تصور کنم که دارم سیری که تا الان تو دانشگاه طی کردم رو برای چند نفر از اقوام توضیح میدم و بهشون میگم دقیقا چی کار دارم میکنم. خبر خوب این که وقتی رسیدم دانشگاه، اقوام متوجه شدهبودن من چی دارم میگم! بعدم که با استاد حرف زدم و استاد هم تایید کرد که حق داشتم قفل کنم و کلا حرفام درسته و در نهایت به خیر گذشت و شریف موفق شد یکی از نوابغش رو حفظ کنه:))
***
تو آزمایشگاه بودم که یهو استاد اومد گفت پاشو بیا سر کلاس من! حالا من نه تنها اون درس رو ندارم، بلکه کلا این ترم دیگه درس ندارم! ولی موضوع این جلسه به شدت جذاب بود و احتمالا جلسات بعدی هم خودم میرم دیگه اصلا:))

یکی از کلاسای دانشکده رو به کامپیوتر و تخته هوشمند و دوربین مجهز کردن و بعضی استادا میان اونجا درس میدن. این باعث شده که دانشجوها هم امکان حضور تو کلاس رو داشتهباشن. مثلا تو کلاسی که من امروز بودم، یه نفر دیگه هم بود.
* عنوان کپی از هشتگ وزیر جوان در توییتر
- يكشنبه ۱۶ آذر ۹۹