مترو به نظر شلوغتر از حالت عادی بود و از این بابت خوشحال بودم. بعد از مدتها صدای همهمهی جمعیت رو میشنیدم. همین دیشب که با نیلگون صحبت میکردم راجع به این حرف زدهبودیم که دیدن آدمها چقدر کیف میده و چقدر بد شده که دیگه نمیتونیم بریم جاهای شلوغ! ولی با این حال به خاطر کرونا، خلوتترین جای ممکن رو پیدا کردم و ایستادم. سرم تو گوشی بود و فکرم هزارجا بود و هیچ ایدهای نداشتم که تو کدوم ایستگاهیم. مهم هم نبود. مقصد من ایستگاه آخر بود و به هر حال هر وقت میرسیدیم میفهمیدم.
احساس کردم یه نفر داره به سمتم میاد. سرم رو بلند کردم. گفت: من میخوام برم ایستگاه فلان، باید چی کار کنم؟
قطار ایستاد.از پنجره نگاه کردم، ایستگاه توحید بودیم. گفتم باید نقشهم رو ببینم. ایستگاهی که شما میخواید رو نمیدونم کجاست.
تا بخوام اپ نقشهی مترو رو باز کنم، گفت: به من گفتن از شادمان سوار شو به سمت کلاهدوز، بعد ... پریدم وسط حرفش و گفتم: خب شما تو شادمان به سمت ارم سوار شدید. الان پیادهشید، برید اون طرف، برعکس این مسیر!
به محض این که جملهم تموم شد، با عجله و تو ثانیهی آخر از قطار پیاده شد و در هم بلافاصله پشت سرش بسته شد.
همون لحظه یهو یادم افتاد که من هیچ وقت از دانشگاه تا خونه ایستگاه توحید رو نمیبینم! دویدم سمت در و گفتم:" صبر کن... من اشتباه سوار شدم..." ولی فایده نداشت! در بستهشدهبود.
به خیال این که خودم درست سوار شدم، به اون خانم گفتم اشتباه سوار شدی :|
ایستگاه بعدی من هم از قطار پیاده شدم و رفتم اون طرف و به این فکر کردم که کاش اون خانم هم به موقع متوجه شدهباشه که اشتباه از من بوده و کمتر بهم فحش بده و از ایستگاه توحید تا خودِ خونه خندیدم به خوششانسی خودم و بدشانسی اون خانم!
من خوششانس بودم، چون از بین اون همه آدم، اون خانم اومد و از من آدرس پرسید و اگه نمیپرسید، با اون فکر درگیر و سری که تو گوشی بود، احتمالا تا اون سر خط میرفتم. یا حداقل ۵،۶ ایستگاه بعد به این کا چرا نمیرسیم شک میکردم و تازه متوجه میشدم که اشتباه سوار قطار شدم. اون خانم بدشانس بود، چون احتمالا به غیر از من از هر کس دیگهای آدرس میپرسید، از مسیر درست منحرف نمیشد!
+ خدا جونم! میدونم کل این داستان جوابی بود به تمام اون فکرایی که تو سرم بود. میدونم بارها بهم نشون دادی حواست بهم هست و قبل از این که دیر بشه، بهم نشون میدی مسیری که توش هستم اشتباهه و باید برگردم و تا وقتی دارم همهی تلاشم رو میکنم نیازی نیست این قدر نگران باشم. ولی میشه لطفا حواست به بقیهی بندههات هم باشه؟ الان اون خانم بدبخت چه گناهی کردهبود که گیر من افتاد آخه؟:))
++ آقا نیاید نصیحت کنید و بگید این چه وضع حرف زدن با خداست و اینا! خدا خودش میدونه من شوخی دارم باهاش :))