از احوالات ما اگر جویا باشید...۵ :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

از احوالات ما اگر جویا باشید...۵

هنوز نرسیده‌ایم، ولی خواهیم رسید.

الان در آن مرحله‌ای هستیم که چمدان‌ها را بسته‌ایم، گوشی و لپ‌تاپ و پاوربانک‌هایمان را شارژ کرده‌ایم، لباس‌هایمان را آماده گذاشته‌ایم و در کوله‌‌هایمان به اندازه‌ی لباسی که تن‌مان است جا نگه‌داشته‌ایم و منتظریم وقت حرکت به سمت فرودگاه برسد.

نمی‌خواهم به این که ممکن است در فرودگاه مشکلی پیش بیاید فکر کنم. چون حتی سیمکارت و اینترنت هم نخواهیم داشت (مگر این که فرودگاه وای‌فای داشته‌باشد) و هر اتفاقی بیفتد خودمان باید از پسش بربیاییم . اما می‌دانم که موقع آمدن از ۷ خان رستم گذشتم و اگر لازم باشد باز هم می‌گذرم. با این حال دروغ چرا؟ استرس هم دارم و احتمالا این استرس تا لحظه‌ی رسیدن به فرودگاه امام و پیدا کردن راننده‌ای که مثل فیلم‌ها قرار است با یک پلاکارد حاوی متنی که خودم در سایت تعیین کرده‌ام دنبال‌مان بیاید، با من خواهد بود.

متاسفانه موقع نوشتن متن خیلی خسته‌ بودم و خلاقیت چندانی به خرج ندادم، اما اگر موقع رسیدن پیر نشده‌باشم، می‌توانم با «wow! چگدر تهران عوض شده» و «تهران کیلی کیلی کوب!» سر راننده را درد بیاورم. می‌توانم حتی بگویم: «من حتی دلم برای جوب‌های تهران هم تنگ شده» اما باید ببینم کسی که چندین سال ایران نبوده و فارسیش نمی‌آید چطور باید این جمله را بگوید.«من جوب‌ها را میس» مثلا؟(در این زمینه پذیرای جملات پیشنهادی شما نیز هستم)

حالا چند روزی می‌شود که فکرمان مشغول این است که بعد از رسیدن چه کار کنیم. خانه چقدر تمیز کردن می‌خواهد؟ می‌توانیم فردا بعدازظهر برویم مواد غذایی بخریم؟ چند وعده باید از بیرون غذا سفارش بدهیم تا دوباره دست‌مان راه بیفتد در آشپزی؟ وسایلی که موقع آمدن از برق کشیدیم و خاموش کردیم را چطور دوباره راه بیندازیم؟ و ...

و البته مسائل سابق مثل درس و کار و ...

طی این دو ماه من بر خلاف تصورم خیلی دلتنگ تهران شدم. نه خود شهر تهران، که زندگیم در تهران (حتی بوی جوب‌های تهران! هار هار هار! نه خداییش!). روزهایی بود که انگیزه‌ای برای بلند شدن از رخت‌خواب نداشتم، چون می‌دانستم نه قرار است جایی بروم، نه قرار است کسی را ببینم، نه قرار است کاری تحویل بدهم و ... اما حالا فکر می‌کنم در تهران هم احتمالا دلم برای این خانه، پنجره‌ی بزرگش، صدای پرنده‌ها، صدای ساز پیرمرد طبقه‌ی پایین، پیاده‌روی‌های وقت و بی‌وقت، خرید کردن در حراجی‌ها، ساختمان‌ها قدیمی، کلیسا‌هایی که همه جا هستند، ساز زدن و رقصیدن مردم در خیابان، «بون جورنو» و «اریودرچی» گفتن‌های گرم ایتالیایی‌ها و خیلی چیزهای دیگر تنگ می‌شود.

اینجا رسم است که به نیت برگشتن، در یکی از آب‌نماهای معروف مرکز شهر سکه می‌اندازند. دیروز بعد از گرفتن جواب تست PCR که برای ورود به ایران لازم است، رفتیم آخرین بستنی را خوردیم و سکه‌ای هم در آب‌نما انداختیم. از این به بعدش را باید ببینیم خدا چه می‌خواهد.



+ بعدا نوشت: رسیدیم. بدون هیچ دردسری. بدون حتی یک خان.

.. میخک..
۲۴ شهریور ۱۳:۳۰

ایشالا به سلامتی

 

یه جمله‌ای تو نامه‌هآی سهراب سپهری به خواهرش خوندم. «چه غفت شما در فاغسی؟» 

حالا همون «چه گفت شمآ در فارسی» هم بگید کفایت میکنه :))))

پاسخ :

ممنون😊

حله، یادم باشه استفاده کنم:)) مثلا میگن «من ... این... شما چه گفت در فارسی؟... آها... جوب‌ها را میس!»
زری ...
۲۴ شهریور ۱۵:۴۷

XDDD

من جوب ها را میس...XD

پاسخ :

😁😁
فاطمه ‌‌‌‌
۲۴ شهریور ۱۷:۰۵

قراره راننده با پلاکارد بیاد دنبالتون؟ چه باکلاس :)) فکر کردم روالش اینه که آدم میاد تاکسی فرودگاه، نه، فوقش همون‌جا اسنپ می‌گیره :))

ایشالا برگشتنی هم دیگه ۷ خان و این داستانا پیش نمیاد❤️

سوغاتی یادت نره😁

پاسخ :

نیومد😒
البته خب منم ترجیح می‌دادم نیاد،این مسخره بازیا چیه؟😂
میشه اومد تاکسی فرودگاه، ولی از قبل رزرو کنی راحت‌تره دیگه. یهو دیدی فرودگاه تاکسی نداشت یا ساعت ۱ شب اسنپ گیر نیومد یا اسنپ گیر اومد ولی برا چمدونات جا نداشت و ... منم رفتم تو سایت ماشین رزرو کنم، دیدم یکی از فیلدها اینه: متنی روی پلاکارد راننده!

پیش نیومد خدا رو شکر. خیلی همه چیز عادی و عالی بود.
 عه... دیدی یادم رفت؟!😁
آرا مش
۲۴ شهریور ۱۸:۲۶

ولی من فکر میکنم اونقدر تجربه کسب کردی که دستِ درراه ماندگانی روهم خواهی گرفت😀

«آی میس جوب» هم بد نباشه شاید😅

 

پاسخ :

در راه ماندگانی نبود خوشبختانه. فقط یه خانومی موقع تحویل بار اومد کنار ما که وسط صف بودیم و ازمون سوال پرسید و بعد هم همون جا با ما ایستاد و دیگه نرفت ته صف:))
:)))
محمدعلی ‌‌
۲۴ شهریور ۱۹:۵۱

آه. من از الان دلم برای ایتالیا تنگ می‌شه :))

سفر به‌سلامت.

پاسخ :

من امروز یه کم دلم برا آسپزی نکردن تنگ شد فقط. برا ایتالیا هنوز نه:))

ممنون!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan