اصلا همیشه همین بوده! تو حساس ترین و پیچیده ترین شرایط، که معمولا بقیه نمی دونن چه احساسی دارن، یعنی خوشحال هستن یا ناراحت، من دقیقا می دونم چه حسی دارم : حس خواب! چون اصولا شب قبلش نخوابیدم.
ولی اگه بخوام دقیق تر توضیح بدم، باید بگم صرفا از جهت جسمی فوق العاده خسته م و خوشبختانه حال روحم خوبه!
جسمم خسته س چون امروز یک عالمه راه رفتم، یک عالمه دویدم، یک عالمه پله بالا و پایین رفتم، تا دلتون بخواد استرس کشیدم ،یک عالمه تلاش کردم که گریه نکنم(صرفا به خاطر استرس) و بیشتر از اون تلاش کردم که دندونام رو به هم فشار ندم(که فکم از این بیشتر قفل نشه:| ) ، یک عالمه تو ترافیک موندم، یک عالمه امضا کردم و آخر سر هم برا این که آخر ترم مشکلی برام ایجاد نشه، دوباره برگشتم دانشگاه که حداقل دو - سه ساعتی تو محل کارآموزیم باشم. نخوابیدن دیشب و این که اون قدر سرم شلوغ بوده که از دیشب تا الان هیچی نخوردم رو هم بهش اضافه کنید.
اما حال روحم خوبه، خیلی خوب... توانایی بیان کردن دلایلش رو هم ندارم واقعا!
+ همیشه وقتی بعد از مدتی حال بد، یهو حالم خوب میشه، اولین کاری که می کنم جمع و جور و مرتب کردن وسایل اتاقمه. مثل دیشب.
+ فرشته رو دیدم تو مترو. بعد از 9 سال...چقدر زمان گذشته! می گفت الان دیگه بالاخره می تونیم با هم بریم بیرون:))) اون موقع ها هی قرار میذاشتیم، هی نمی شد!
+ زندگی مثل یه شوخی می مونه. همین آدمی که قرار بود بقیه ی عمرم رو باهاش زندگی کنم، الان حتی دیگه بهم محرم هم نیست.
+ واقعا کیو دیدید از محضر طلاق پاشه بره کارآموزی؟ چقدر من مسئولیت پذیرم آخه؟![یک نوشابه برای خودش باز می کند]
- چهارشنبه ۲۴ آبان ۹۶