مشکلات بیمه شود دوست داشتنی ست! :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

مشکلات بیمه شود دوست داشتنی ست!

روز مصاحبه ی ربوکاپ خوارزمی،تو مدرسه در حال آماده شدن بودیم که بریم  دانشگاه امیرکبیر. هول هولکی داشتیم وسایلو آماده می کردیم و آخرین کار های مربوط به برنامه ها رو انجام می دادیم.از اضطراب دستام داشت می لرزید و این باعث یه اتفاق وحشتناک شد!

یه کلیک اشتباه باعث شد کل برنامه ها حذف بشه!درست ده دیقه قبل از شروع مصاحبه برای ورود به مسابقه! چون همه ی برنامه ها روی گوشی معلم بود، و تو لپ تاپ هم هیچ نسخه ی کپی شده ای ازش نداشتیم ، هیچ کاری نمی شد کرد.مصاحبه ای که با هزار تا بدبختی بهمون اجازه داده بودن توش شرکت کنیم ....!

معلم مون که سعی می کرد خون سردیشو حفظ کنه،بهم گفت برم کنار تا ببینه می تونه کاری کنه یا نه. یه سری از برنامه های قدیمی رو از قسمت های مختلف جمع کرد و داشت سعی می کرد یه جوری به هم ربطشون بده تا کارمون درست بشه که یه دفعه دستشو گذاشت رو سرش و شروع کرد لرزیدن و رنگشم هم شده بود تو مایه های لبو!

با یه حالت عجیب و غریبی برگشت سمت من و شیوا :«بچه ها شکلات دارید؟»

یه بسته شکلات تو کیفم بود.ولی مشکل این جا بود که «یه بسته» بود! باید می دادمش به یکی از معاون های مدرسه.هر چند امکان داشت اون روز اصلا  ایشونو نبینم اما خب نمی تونستم بازش کنم.عین دیوانه ها به طور کامل توضیح دادم که شکلات دارم اما نمی تونم بدمش به شما!

معلم ناامید دوباره شیرجه رفت تو مانیتور.

شیوا که از قیافش معلوم بود حسابی ترسیده،بهم توضیح داد که یکی از فامیل هاشون یه بیماری خاصی داره که اگه شکلات نخوره تشنج می کنه.

اضطراب پریدن مسابقه یه طرف و غم مرگ ناگهانی معلم ربوکاپ یه طرف!

از کلاس رفتم بیرون و بدو خودمو رسوندم بوفه.عجب صفی!با هزار تا «ببخشید» و«معذرت می خوام» و« ممکنه الان یه نفر غش کنه»،بچه ها رو زدم کنار و یه شکلات از خانم ع. گرفتم و اسکناس دو تومنی رو گذاشتم رو پیشخون.خانم ع. داشت چپ چپ نگام می کرد!

-کژدم!یه صدی میدادی دیگه!من الان پول خرد از کجا بیارم؟!

-خانم ع.!جان من!الان طرف غش می کنه.بقیه شو بعدا بدید!

-نمی خواد.برو بعدا پولشو میاری.

-ممنون!مرسی!خداحافظ!

دوباره دویدم سمت کلاس.تو این جور مواقع ما تو کلاسی تشریف داریم که بیشترین فاصله رو تا بوفه داره!کاش قبل مرگش برسم!

رسیدم طبقه ی بالا و دیدم معلم گرامی طبق معمول دو تا گوش مفت(گوش های شیوا!) گیر آورده و داره سخنرانی می کنه!

شکلاتو گرفتم سمتش:«بفرمایید!»

کف کرد(!):«شما واسه این اجازه گرفتید و رفتید بیرون؟!»

گفتم:«بله.بفرمایید.»

شکلاتو از دستم گرفت:«راستش من بعضی وقتا اگه شکلات نخورم مغزم کار نمی کنه!الان هم یه لحظه باید زیاد فکر می کردم.به خاطر همین شکلات خواستم!»

می خواستم لپ تاپو بکوبم تو فرق سرش!می خواستم بگم آخه تو مغز...لا اله الا الله!می خواستم....

آه خدای من! اون لحظه چی جلوی منو گرفت؟!

فکر کنم تنها معلمی بود که ازش متنفر بودم!

آخرش فهمیدیم که یه کپی از همون برنامه ی پاک شده  تو کامپیوتر مدرسه هست و مثلا همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد!

ماتاتا
۱۲ بهمن ۰۳:۵۱
این معلما تا ما رو زجر کش نکنن که ول کن معامله نیستن !!آخه بدبختی که یکی دو تا هم نیس مندوگسه !

پاسخ :

یاد دوران دبستان افتادم که بدبختی یکی دو تا بود!نه خب خداییش من همه ی معلمامونو دوست دارم.
سارا
۱۲ بهمن ۰۵:۵۳
ایشون که دستاش همیشه می لرزه ! رو کاغذم که میخواست چیز بنویسه دستاش می لرزید! یادت نیست؟خیلی خرید! خیلی اسب ابی اید! خیلی قورباغه اید! من نمی دونم! شماها باید رتبه یک خوارزمی می شدید تا من بتونم بکوبمش تو سر بعضی ها.... که نگن چه چیزایی....

پاسخ :

نه بابا!این اواخر کلا از مخ آزاد بود طرف!نظر لطفتونه!
ق
۱۴ بهمن ۰۸:۲۳
بدی نیست یه وقتایی حرفاتونو  زودتر  بزنید ها به هر حال خوشحالم که بالاخره گفتی
Unknown
۱۴ بهمن ۲۲:۴۵
شصت دفعه اومدم خوندم ولی هرکار می‌کنم نظرم نمی‌آد! امیدوارم موفق باشی!

پاسخ :

اینی که نوشتی چیه پس؟!ممنون!یوتو!
موژان
۱۴ بهمن ۲۲:۴۶
این پایینی منم!
ق
۱۵ بهمن ۰۷:۴۰
از ورجاوند خبری نیست. رفته راه حرف زدن با خدا رو پیدا کنه؟ یا نه؟  بهش بگید انقدرا هم سخت نیست. یه سر بیار مدرسه بیشتر براش توضیح میدم. البته میدونم که احتمالا همون طرفاست

پاسخ :

عه!همین جاها بودا!هر کی می شناسدش بهش بگه!
ورجاوند
۱۶ بهمن ۰۸:۰۱
اولا که هفته ای یکی دو بار میام سر میزنم دوما که کدوم مدرسه آدرس بدین بیایم مدرسه همش مدرسه! یعنی بازم مدرسه این معلمای از خود راضی هم که همش فک می کنن ما دست به سینه متنظر فرامینیم! حقش همون لپ تاپ بود!راستی اگر نامی نشونی نباشه کسی رو را نمیدین؟

پاسخ :

رفت از مدرسه مون! در ضمن لپ تاپم حیف بود خب!هوووم!باید فکر کنم ببینم رات میدیم یا نه!
ورجاوند
۱۶ بهمن ۰۸:۰۳
راستی یه نشونی از خدا ژیدا کردید به ما هم بدین

پاسخ :

برو تو آینه نگاه کن.بزرگترین نشانه شو میبینی.
سارا
۲۷ بهمن ۰۳:۲۰
حالا دیگه جواب کامنت منو نمی دی.... باشه.... اسب ابی!

پاسخ :

باشه بابا جواب میدم چرا فحش میدی؟!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan