خسته :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

خسته

پنل بیان رو باز کردم جلوم و زل زدم بهش و دارم فکر می‌کنم چه حرف جدیدی دارم که بنویسم؟

همه چیز تکراری شده. حرف جدیدی نیست برای نوشتن. مکالمات و مسخره‌بازی‌هامون تو خونه تکراری شده. غر زدن راجع به پایان‌نامه تکراری شده. غم و دردهام حتی تکراری شده. تا کی بیام اینجا از این که مسئله‌ی پروژه‌م گیجم کرده بنویسم؟ تا کی آهنگ گوش بدم و بیام اینجا بگم این تیکه از آهنگ منم؟ تا کی وانمود کنم که روال زندگی عادیه با اندکی دست‌انداز؟

چطور بنویسم دقیقا چقدر خسته‌ام؟ چطور نشون بدم هیچی نمی‌تونه این خستگی رو از تنم در کنه؟ چطور بیان کنم که چقدر «ذوق زندگی» کم دارم و به محض دیدن کوچکترین چیز خوشایند ذوق می‌کنم و چند دقیقه بعد تاسف می‌خورم به حال خودم و به حال این که خوشی‌هام این قدر ناچیزه؟

من یه اتفاق خوب می‌خوام. مدت‌هاست منتظرم. یه اتفاق خوب درست و حسابی. اما برای اتفاق خوب، باید تلاش کنم. می‌دونم که اگه تلاش کنم می‌تونم یه اتفاق خوب رقم بزنم. اما توانش رو ندارم. روحیه‌ش رو ندارم. افتادم تو یه دور باطل. یه اتفاق خوب می‌خوام که بهم روحیه بده تا بتونم یه اتفاق خوب رقم بزنم.

خسته‌ام. خیلی خسته. و متاسفانه اصلا یادم نمیاد قبلترها چطور زندگی می‌کردم که این قدر خسته نبودم.

هونیا موتور
۳۰ آذر ۱۲:۴۳

عالی هستید

سین دال
۳۰ آذر ۱۳:۰۹

دقیقا حرف منم همینه :/

پاسخ :

:(
دیگه داریم خسته میشیم همه...
فاطمه ‌‌‌‌
۳۰ آذر ۱۳:۲۵

وای الهه، پست به کنار، من با دوستام هم می‌خوام حرف بزنم می‌بینم حرفام تکراریه :)) چقد فرسایشی شده همه چی :/

پاسخ :

اصلا هیچ چیز جدیدی نیست!
خیلی خیلی خیلی...
تری سدیم سیترات
۳۰ آذر ۱۳:۵۱

*ـ*

لادن --
۳۰ آذر ۱۶:۳۸

تمام میشه عزیزم.روزهای شادتر می‌رسه.

پاسخ :

انشاالله:)
وندا :)
۰۱ دی ۱۶:۴۹

چقدر حرف دل منو زدی..

چی شد که اینطوری شد؟ نکنه کلا زندگی همینه؟

پاسخ :

نمی‌دونم. شاید.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan