طی دو روز گذشته، سه بار لازم شده راجع بهش حرف بزنم. قبلش خیلی وقت بود که دیگه چیزی نمیگفتم در موردش.
اولین بار دیشب بود. باید به مشاور گزارش میدادم که حالم چطوره و چه میکنم. توی متنی که نوشتم، به جای اسمش، یا فامیلش یا هر عنوان دیگهای، هر جا خواستم بهش اشاره کنم، از عبارتِ "اون آقا" استفاده کردم. وقتی مینوشتم اصلا به این موضوع که بهش چی بگم فکر نکردم، اما وقتی داشتم نوشتههام رو قبل از ارسال چک میکردم، متوجه شدم چقدر از این عبارت استفاده کردم.
دفعهی دوم امروز صبح بود. میخواستم به مامان بگم سال اول اون بهمون یه تمرین داد که الکی پیچونده بود و کلی ایراد داشت و حتی یه نفر هم نتونست تا آخر حلش کنه و این ترم من ایرادای همون تمرین رو رفع کردم و فرستادم برا بچهها و دیشب یکیشون گفت که حلش کرده و مشکلی پیش نیومده. گفتم "اون پسره" سال اول بهمون یه تمرین دادهبود و ...
دفعهی سوم امروز موقع ناهار بود. حانیه داشت راجع به خواستگارش حرف میزد و این که خیلی زود به زود با هم صحبت میکنن و من یه دفعه گفتم یکی هم بود، کلا کارش این بود که منو منتظر بذاره. یه بار حرف میزدیم، بعد دو هفته غیب میشد. دوباره یه بار حرف میزدیم، باز دو هفته غیب میشد و ... حانیه و مینا گفتن کی بود حالا؟ گفتم وا! جفتتون میشناسیدش که! و مینا گفت خیلی عجیبه! این اولین باره که داری راجع بهش حرف میزنی ولی به هویتش اشاره نمیکنی!
نمیدونم چه فرایندی طی شده تو ذهنم و چرا، ولی الان تو چنین نقطهای ایستادم و راضیم!
- چهارشنبه ۱۷ دی ۹۹