هر کسی کو دور ماند از اصل خویش... :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش...

من تو کل دوران مدرسه محبوب معلم‌ها بودم. از همون اول دبستان، تا آخر دبیرستان، به جز معلم ادبیات دوم راهنمایی که نمی‌دونم چرا باهام مشکل داشت، بقیه‌ی معلم‌هام دوسم داشتن و کاملا هم اینو حتی گاهی تو کلاس به روم میاوردن( که البته بعضی وقتا باعث می‌شد بچه‌ها نسبت بهم حس جالبی نداشته‌باشن!)

اما وقتی وارد دانشگاه شدم، به شکل عجببی منزوی شدم و رفتم تو لاک خودم. توی دانشگاه هم آدم با منزوی بودن به چشم هیچ استادی نمیاد. چه برسه به این که بخواد محبوبیتی هم پیدا کنه.

امروز ولی طی فرایندهایی، تقریبا ۴۵ دقیقه داشتم با استاد راهنمام راجع به این که می‌خوام در ادامه چی کار کنم و چه مسیری درسته صحبت می‌کردم و مکالمه‌مون این جوری تموم شد:" خانم الف، خلاصه‌ این که نظر من نسبت به همکاری با شما مثبته...خیلی مثبته... خیلی خیلی مثبته!"

بعد از چند ساعت که تازه تونستم ذهنم رو جمع و جور کنم، تو مغزم پیچید: " هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، بازجوید روزگار وصل خویش!"

محمدعلی ‌‌
۲۵ دی ۰۱:۱۰

الان که فکر می‌کنم، می‌بینم که منم محبوب همه‌شون بودم، جز یکی! همون روزای اول برگشت بهم گفت تو چجوری معدلت بیست شده؟ :)))) یک آن دلم خواست بهش بگم شما چجوری دانشگاه رفتید :)))) واقعا واقعا واقعا پشیمونم که نگفتم! به شدت آدم داغونی بود :|

ولی تو دانشگاه اصلا سکوت خوب نیست! اصلا! من ترم اول و دوم اشتباه کردم واقعا. این ترم سعی کردم بیش‌تر حرف بزنم، ولی باز خیلی کمه. ایشالا ترم بعد منم روزگار وصلم رو بجویم.

پاسخ :

عجب آدمی بوده!
من گاهی فکر می‌کنم شاید از نظر معلم ادبیاتی که نوشتم، من مثلا شبیه یکی بودم که باهاش مشکل داشته. وگرنه هیچ دلیلی پیدا نمی‌کنم که یه معلم با یه دانش‌آموزی که درسش خوبه و مودبه و ... بخواد مشکل پیدا کنه، اونم از همون روزای اول تا آخر سال:))
برا خودمم پیش اومده صرفا از رو شباهت از یکی خوشم نیاد، ولی تو مقام معلم آدم یه انتظارهای دیگه‌ای داره انگار.

اصلا خوب نیست! من تازه بعد از لیسانس فهمیدم و عزمم رو جزم کردم تو فوق از این کارا نکنم:))
ایشالا!
راحیل ⠀
۲۵ دی ۰۱:۱۳

معلم ادبیات سالهای راهنماییم عاشق من بود و منم همینطور:)) حس می کردم شبیه مامانمه. یه روز به یکی از همکلاسی هام که یه تیکه ای بهم پروند گفت: فلانی، من رو یاد این شعر می اندازی:

همه رو به بالا ترقیدند، منِ بیچاره وا ترقیدم:)

من توی اون سال ها شدیدا خجالتی و کم حرف بودم و این دوستمون هم همیشه یه حرفی برای اذیت کردن من داشت! اما معلم ادبیاتمون همیشه ازم دفاع می کرد.

 

می گم این کامنت های بعضا بی ربطِ من اذیتت نمی کنن؟:)

آخه اینطوریه که اکثر اوقات با خوندن نوشته هات یادِ چیزی می افتم و بیانش می کنم:)

پاسخ :

معلم ادبیات سوم دبیرستان من حتی یه بار برام یه جفت گوشواره خرید، هنوز دارمش:))
این معلم دوم راهنمایی نمی‌دونم چش بود ولی:)) سوالای درسیمم درست جواب نمی‌داد، وسط کلاس ضایع‌م می‌کرد و ... عجیب بود اصلا!
نه بابا، چرا اذیت کنه؟ خیلی هم کار خوبی می‌کنید. تازه این که بی‌ربط نبود حتی!
( ک) شباهنگ
۲۵ دی ۰۱:۱۷

انسان وقتی در جامعه وارد میشود ، 

 هر روز احتیاج دارد و باید حداقل مدت نیم ساعت 

با خود خلوت کند و مروری بر کارهای روزمره انجام دهد 

با این روش به سادگی می‌توان به نکات مثبت و منفی خود

آگاهی پیدا کند ،

بنظر بنده این خلوت شبانه و محاکمه اعمال خود تا آخر عمر 

باید ادامه پیدا کند ،

این روش بسیار به انسان کمک میکند تا نقاط مثبت تقویت و 

نکات منفی را از ذهن و رفتار خود خارج کند ، 

و بسیار فواید دیگر دارد که کم کم انسان آنها را پیدا می‌کند  

شادکام و پیروز باشید 

پاسخ :

کاملا درسته، خیلی ممنون🌺
فاطمه ‌‌‌‌
۲۵ دی ۱۸:۴۹

منم تقریبا همین شکلی بودم. با این فرق که هنوز به این نقطه‌ی بازگشت به اصل خویش نرسیدم و اصلا نمی‌دونم برسم یا نه!

پاسخ :

می‌رسی ایشالا!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan