اینه! :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

اینه!

اولین سوتی من تو دانشگاه مال روز اول بود که موقع ثبت نام، اشتباهی رفتم ایستادم تو صف مربوط به سربازی! البته چند ثانیه بیشتر نبود و بلافاصله به این که چرا تو این صف همه پسرن شک کردم و فهمیدم داستان چیه و از صف خارج شدم!
دومی هم مال روز اول بود. همون موقع ثبت نام. شناسنامه‌م رو روی یکی از میزها جا گذاشتم و وقتی مسئول اون میز داشت هوار می‌کشید "خانم الف! خانم الف!" به خیال این که "اینجا که کسی منو نمی‌شناسه! چیزی هم که زیاده، الف!" اصلا برنمی‌گشتم سمتش. تا این که اسم کوچیکم رو هم صدا زد و مطمئن شدم با منه و رفتم شناسنامه‌م رو تحویل گرفتم!
سومی اما بعد از شروع کلاس‌ها بود. با پارمیدا نشسته‌بودیم تو لابی دانشکده (اون موقع لابی صندلی نداشت و ولو می‌شدیم رو زمین!) و پارمیدا داشت فیس‌بوک TA ها رو چک می‌کرد تا رسید به صفحه‌ی آقای شین. گفت ببین اینی که تو عکس هدر کنارِ شین ایستاده چه قیافه‌ی خوشحالی داره! گفتم کی هست حالا؟ پارمیدا گفت نمی‌دونم. سرم رو بلند کردم و دیدم اتفاقا فرد مذکور تو فاصله‌ی یه متریم ایستاده و داره ما رو نگاه می‌کنه. ناخودآگاه با سر بهش اشاره کردم و گفتم:اینه!
پارمیدا هم سرش رو بلند کرد و برای این که ماست‌مالی کنه گفت:" نه بابا، نرگس نیومده که!"
طبیعتا من و پارمیدا هنوز هم آقای عین رو به اسم "اینه" می‌شناسیم.
تو کل دوره‌ای که هنوز به طور هم‌زمان باهاش دانشجو بودیم هم سعی می‌کردیم خیلی جلو چشمش نباشیم با اون شاهکارمون!:))
حالا همه‌ی اینا رو گفتم که به کجا برسم؟
به اینجا که دو سه روز پیش حانیه اومد پیشم، گفت یه نفر از بچه‌های دانشکده رو پیدا کردم، تو ایتالیا زندگی می‌کنه و احتمالا اونجا کار می‌کنه. بیا بهش پیام بده سوالاتو ازش بپرس.
گفتم کیه؟
گفت من اینستاشو دارم، بعد گوشیش رو گرفت جلوی صورتم و گفت: اینه!
و نگاه کردم و دیدم کسی که حانیه داره نشونش میده و میگه "اینه" همون "اینه" ی خودمونه!
هیچی دیگه، حالا بعد از سال‌ها گریز، "اینه" شده حلال بخشی از مشکلات من و باید برم باهاش صحبت کنم:))
فاطمه ‌‌‌‌
۲۷ دی ۱۵:۲۱

تو سوتی اول، تو زودتر به صف شک کردی یا اونا به تو؟ :))

پاسخ :

ببین فک کنم اون قدر مدتش کوتاه بود که اصلا کسی نفهمی من تو صف ایستادم:)) ولی از دید من طولانی به نظر می‌رسید:))
1 بنده ی خدا
۲۷ دی ۱۵:۳۴

😂به این میگن دست سرنوشت

پاسخ :

دست سرنوشتم ما رو گیر آورده!:))
Amir chaqamirza
۲۸ دی ۱۸:۳۱

سلام سلام سلام

چقدر قشنگ،و این تو این...

پاسخ :

سلام:)
علی ‌‌
۲۸ دی ۱۸:۵۳

نظر بی‌ربط: اولین سوتی من و همکلاسیم هم روز ثبت‌نام بود. می‌خواستیم بریم شریف‌پلاس که ناهار بگیریم. منم قبلاً یکی دوباری اومده بودم دانشگاه، خواستم کلاس بذارم گفتم بلدم از کدوم طرفه. هدایتش کردم داخل رستوران، بعد دیدیم همه یه جوری با خنده بهمون نگا می‌کنن. وسطای سالن یهو دوستم محکم دستم رو کشید گفت بدو بریم بیرون اینجا شعبه خواهرانه!

بیرون هم همه ریسه می‌رفتند، انگار منتظر بودند ببینند تا کجا پیش می‌ریم 😬

پاسخ :

:))))))
من یه بار رفته‌بودم الف‌صفر، داشتم وضو می‌گرفتم، دو تا پسر اومدن تو ولی سریع رفتن بیرون! نمی‌دونم حالا اونا هم اشتباه گرفته‌بودن یا شرط‌بندی‌ای چیزی بود:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan