ناتوان :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

ناتوان

بابا چند سال پیش می‌گفت «تو حساسی»  و من نمی‌دانستم منظورش چیست.
بعدها بیشتر به این جمله فکر کردم و دیدم راست می‌گوید. من آدم حساسی هستم. چیزهایی ناراحتم می‌کند که بقیه را ناراحت نمی‌کند و چیزهایی خوشحالم می‌کند که بقیه توجهی به آن ندارند. به عبارتی هر چه در اطرافم می‌گذرد را شدیدتر از بقیه حس می‌کنم.
یک ماه پیش متوجه شدم این «حساس بودن»، همان چیزی است که بقیه به آن می‌گویند «احساساتی بودن». همان احساساتی بودنی که معمولا فکر می‌کنیم در مقابل «منطقی بودن» قرار دارد و خیلی وقت‌ها بهمان القا می‌کنند که چقدر هم بد است که آدم منطقی نباشد و احساساتی باشد!

چند ماه پیش، یک نفر از من پرسید تو منطقی هستی یا احساساتی و من مثل همیشه، بدون درنگ و با قاطعیت گفتم منطقی! این روزها اما یک نفر در درون من هر لحظه احساساتی بودنم را به رخم می‌کشد. با هر واکنش احساسی از من طلبکار می‌شود که «تو چطور توانستی این همه سال این بخش از وجود خودت را نادیده بگیری؟! چطور توانستی سرکوبش کنی؟! حالا تحویل بگیر! حالا اگر می‌توانی با این فوران مبارزه کن! اگر می‌توانی در مقابل این سیل مقاومت کن!» و من نمی‌توانم. هیچ وقت دیگری را به یاد نمی‌آورم که تا این حد در مقابل خودم ناتوان بوده‌باشم.


فاطمه ‌‌‌‌
۰۴ بهمن ۱۹:۳۹

من تا چند سال پیش دوست داشتم منطقی شناخته بشم. «احساساتی» بودن رو فقط تو ابراز محبت و این‌جور چیزا می‌دیدم که هم مدل من نبود (و هنوزم نیست زیاد) و هم تو بعضی دور و بریا که می‌دیدم خوشم نمی‌اومد (صحبت دوستیای دبیرستانه). و یادمه که بهم می‌گفتن بی‌احساس :))

اما حالا می‌بینم که گسترده‌تره. حساس بودنی که تو گفتی رو هم شاید شامل می‌شه. نمی‌دونم هنوز مرزش چیه و کجاس ولی دیگه اونقدری باش مشکل ندارم. حتی دیگه به اون اندازه دلم نمی‌خواد منطقی محض باشم. چون اون زیاد حس کردنه با اینکه یه جاهایی اذیت می‌کنه ولی یه وقتا هم قشنگه.

پاسخ :

منم همیشه می‌خواستم منطقی شناخته باشم و مثل تو زیاد از بقیه شنیدم که بی‌احساسم:))
و خب مشکلی خاصی هم نداشتم باهاش. خودم رو می‌شناختم و می‌دونستم ممکنه یه جاهایی منطقی رفتار نکنم، فقط نمی‌دونستم اسمش چیه:)) اما تازگیا خیلی به هم ریختم. خیلی دارم اذذیت میشم. اونم به خاطر اینه که شرایط یه کم خاص شده و فشار روم زیاده. باید صبر کنم ببینم تهش چی میشه!
مهدی ­­­­
۰۴ بهمن ۲۰:۰۶

من خودمو کنترل میکردم قدیما که احساسات بروز ندم و این باعث میشد که کلا رفتارم سفت و سخت باشه و شاید شخصیتم هم درست رشد نکنه. ولی دیگه چند وقتی هست که زیاد چیزی برام مهم نیست و ولش کردم به امید خدا و میبینم که چقدر بهتره. و فهمیدم که دقیقا نقطه ی قوتم همین چیزاست و هر کسی هم اگه فقط خودش باشه و سعی کنه این شاخ و برگ های درخت شخصیت خودش رو بهتر بشناسه دقیقا بهترین ورژن خودش میشه. چون بقیه اش مصنوعی میشه و خیلی راحت قابل تشخیصه

---

نمیدونم چرا تیک ناشناس خورده بود اون قبلیه رو قربون دستت حذف کن :)

پاسخ :

دقیقا آدم وقتی رها می‌کنه می‌بینه چقدر بهتره. منم زمانی یاد گرفتم این کارو بکنم که به شدت ناراحت بودم و هی فکر می‌کردم نباید باشم! تا این که یکی از دوستام گفت ناراحت باش، چیزی نمیشه! امتحان کردم و واقعا خیلی اوضاع بهتر شد!
اما الان یه حالت به هم ریخته‌ای پیدا کردم که دلیلش رو هم می‌دونم. فقط امیدوارم از پسش بربیام، چون تموم میشه به زودی ایشالا.
حالا من داشتم فکر می‌کردم این دو نفر چقدر به هم شباهت دارن که نظرات‌شون یکیه😂
سین دال
۰۴ بهمن ۲۰:۳۴

چقدررر این پست منم! 

پاسخ :

:))
همین که آدم می‌نویسه و متوجه میشه بقیه درکش می‌‌کنن، خوبه!:)
ناشناس
۰۴ بهمن ۲۲:۴۴

اولش که پست را خواندم یاد این بیت افتادم، البته نصفه و نیمه:

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش, باز جوید روزگار وصل خویش

آدمیزاد بسیاری از اوقات در زندگی مجوره که با توجه به شرایط یک سری نقش‌ها را تحمل کنه یعنی برای اینکه بتواند در بین دیگران راحت‌تر زندگی کنه ولی بالاخره با خودش روبرو میشه.

نمی‌دانم این موضوع به مطلب شما مربوط هست یا نه ولی همین منی که ناشناس پیام میدم، خوب اگر جرات اظهار عقیده داشتم باید شناس پیام می‌دادم ولی می‌خواهم نگم که این عقیده منه و شما من را با این عقیده نشناسید ولی تا کی می‌توانم ادامه بدهم و هیچکس باشم و هی نقاب به چهره بزنم. یک روز بالاخره باید بگم بابا این منم با این عقاید، با این روحیات ... حالا هر چی باشه ...

پاسخ :

آره، باید بلد باشیم با خودمون روبه‌رو بشیم. من هنوز خیلی بلدش نیستم.

اینجا اظهار عقیده کردن که پیگیرد قانونی و اینا نداره، راحت باشید:))
لادن --
۰۷ بهمن ۱۵:۰۰

اصلا به خودت سخت نگیر، شخصیت آدم‌ها به مرور با تجربیاتی که از سر می‌گذرونن کمی متفاوت میشه. این نشونه‌ی رشد شخصیتی هم هست. کم کم یاد می‌گیری بدون اینکه اذیت بشی جزئیات رو درک کنی و در لحظه تصمیمی بگیری که منطقی هم هست. 

پاسخ :

احساسات من خیلی نمود بیرونی نداره و رو تصمیم‌گیری‌هام اون قدر موثر نیست. حتی این واکنش‌هایی که نوشتم هم تو خودمه. کسی متوجهش نمیشه.ولی می‌زنه خودمو بیچاره می کنه:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan