اواخر تیرماه بود شاید. نمیدونم. اما یادمه که با مهسا نشستهبودیم تو لابی دانشکده. ازم پرسید چی میخوای؟ الان چی بشه حالت خوب میشه؟ به طور دقیق براش توضیح دادم چی میخوام. با جزئیات.
نمیدونم دو هفته گذشت، دو روز گذشت، یا بیشتر یا کمتر. ولی چشم باز کردم و دیدم دقیقا اون چیزی که برا مهسا توضیح دادم داره اتفاق میفته. بدون کم و کاست.
دلم دوباره یه چنین چیزی میخواد. نه این که لزوما همه چیز با همون جزئیاتی که گفتم اتفاق بیفته، نه. دلم میخواد یه بار دیگه بدونم دقیقا چی می خوام. با جزئیات. دلم میخواد یه بار دیگه جرات خواستن پیدا کنم و نترسم.
- شنبه ۱۸ بهمن ۹۹