جراتِ خواستن :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

جراتِ خواستن

اواخر تیرماه بود شاید. نمی‌دونم. اما یادمه که با مهسا نشسته‌بودیم تو لابی دانشکده. ازم پرسید چی می‌خوای؟ الان چی بشه حالت خوب میشه؟ به طور دقیق براش توضیح دادم چی می‌خوام. با جزئیات.

نمی‌دونم دو هفته گذشت، دو روز گذشت، یا بیشتر یا کمتر. ولی چشم باز کردم و دیدم دقیقا اون چیزی که برا مهسا توضیح دادم داره اتفاق میفته. بدون کم و کاست.

دلم دوباره یه چنین چیزی می‌خواد. نه این که لزوما همه چیز با همون جزئیاتی که گفتم اتفاق بیفته، نه. دلم می‌خواد یه بار دیگه بدونم دقیقا چی می خوام. با جزئیات. دلم می‌خواد یه بار دیگه جرات خواستن پیدا کنم و نترسم.

زهرا یگانه
۱۸ بهمن ۱۹:۲۶

نترس! اگه واقعا می دونی چی می خوای. 

یه وقت هایی هست... که خودت هم نمیدونی چی میخوای و با چه اتفاقی خوشحال میشی، در اون مرحله که همه چیز مبهمه باید صبر کنی که شفاف بشه واسه ت.. اما وقتی می دونی دقیقا چی میخوای؟.. 

پاسخ :

مشکل همینه:)
نمی‌دونم که واقعا می‌دونم چی می‌خوام یا نه.
و این شفاف شدنه خیلی داره طول می‌کشه. خیلی خیلی داره طول می‌کشه...
Amir chaqamirza
۱۹ بهمن ۱۵:۵۷

سلام سلام سلام

بخواید،الانه که مهمه....  :)

پاسخ :

سلام!
آسو نویس
۱۹ بهمن ۲۳:۵۴

آره یکی می‌گفت دلم برای اون خواستنه تنگ شده. نه چیزی که بخوام. خود اون خواستن

پاسخ :

نمی‌دونم این به خاطر چیه. ولی از یه جایی به بعد انگار وزنِ «اگه چیزی که می‌خوام غلط باشه یا به صلاحم نباشه چی؟» از وزن شیرینیِ رسیدن به خواسته‌ها بیشتر میشه. اونجاست که آدم می‌ترسه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan