از احوالات ما اگر جویا باشید... :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

از احوالات ما اگر جویا باشید...

از احوالات ما اگر جویا باشید، بد نیستیم. اتفاق وحشتناکی در حال وقوع نیست.

آشپزی کردن هر روزه آن‌قدرها که فکرش را می‌کردم طاقت‌فرسا نیست. البته که ظرف‌ها را بیشتر خواهرم می‌شوید و این کمک بزرگی‌ست.

هنوز حتی لازم نشده خانه را جارو بزنیم، اما گاهی سرامیک‌ها و میز‌ها را دستمال می‌کشیم. لباسشویی را هم روشن نکرده‌ایم هنوز و این مورد به انضمام پهن کردن لباس‌های خیس و جمع کردن لباس‌های خشک شده پتانسیل این را دارد که فاجعه بیافریند. مخصوصا با این حافظه‌ی داغان من که اصلا بعید نیست به کل وجود لباس‌ها را فراموش کند.

از خیر روشن کردن ماشین ظرفشویی هم گذشته‌ایم چون قابلمه‌ها را که توی آن نمی‌گذاریم و دو عدد بشقاب هم این حرف‌ها را ندارد.

مواد غذایی توی فریزر و حتی میوه‌های توی یخچال تمام نشده و کل چیزی که در این ۶ روز خریدیم کمی نان بوده و یک ماست و البته یک بسته چیپس و ذرت! هنوز نمی‌دانیم خرید کردن چقدر می‌تواند دردسرساز باشد. مخصوصا بخش حمل و نقل و بعد هم ضدعفونی کردن خرید‌ها. البته در مورد حمل و نقل سعید این‌ها(!) اصرار دارند که هر وقت خواستیم خرید کنیم بهشان خبر بدهیم که بیایند ما را ببرند خرید. خانم میم - همسایه‌ی دیوار به دیوار- هم آن روز گفت اگر شب بود و چیزی لازم داشتید و نمی‌توانستید بروید بخرید، از ما بگیرید. خانم شین هم دیروز زنگ زده‌بود و می‌گفت اصلا هر وقت خرید داشتید زنگ بزنید ما برایتان بیاوریم.

چالش مهم دیگر این روزها حرف زدن با تلفن و جواب دادن به تمامی تماس‌های دوستان و آشنایان و اقوام است که اگر بخواهم اسم ببرم که چند نفر زنگ زده‌اند و چه‌ها گفته‌اند، هم شما حوصله‌تان سر می‌رود و هم من مچ دست‌هایم به فنا! به غیر از سه موردی که بالا نوشتم، مثلا همین چند دقیقه پیش به مدت ۳ دقیقه و ۴۰ ثانیه به صورت تلفنی با عمه‌ی مادرم صحبت کردم. بعید می‌دانم تا قبل از این در تمام عمرم به مدت ۳ دقیقه و ۴۰ ثانیه مخاطب او بوده باشم!

از مادربزرگ‌هایم که هر روز و حتی روزی سه بار تماس می‌گیرند و شرح حال می‌خواهند هم که دیگر نگویم برایتان. بعضی از اقوام هم تماس می‌گیرند و وعده‌ی سر زدن می‌دهند و تمام تن و بدن ما را می‌لرزانند! چون قوم و خویشی که از فاصله‌ی ۶۰۰ کیلومتری بخواهد به آدم سر بزند، قطعا کمتر از ۲،۳ روز نمی‌ماند و این یعنی حداقل ۵،۶ وعده آشپزی، حال آن که ما آشپزی را برای خودمان هم خلاصه کرده‌ایم و روزی یک بار و گاهی حتی دو روز یک بار غذا می‌پزیم و مقدار آن را بیشتر می‌کنیم و تا جواب چند وعده را بدهد.

کلاس‌های رانندگیم رو به پایان است. اوضاعم بد نیست و حتی می‌توانم بگویم خوب است. بعد از این دو جلسه‌ای که طی این هفته رفته‌ام، با همان ماشین آموزشگاه تا دم در خانه برگشته‌ام، چرا که خانه‌ی مربی نزدیک خانه‌ی ماست و من هم آخرین هنرجویش هستم.(هنوز نمی‌دانم چرا به ما می‌گویند هنرجو. البته خب چه بگویند؟) هر بار هم بابت این لطف از اون تشکر می‌کنم، برایم توضیح می‌دهد که حالا که مادرم نیست و خاله‌هایم هم تهران نیستند، این کار از دست او برمی‌آید و آدم‌ها باید به هم کمک کنند.

دو جلسه بیشتر از کلاس‌هایم نمانده و بعد از آن، طبق برنامه‌ریزی باید می‌توانستم هفته‌ی آینده در امتحان آیین‌نامه شرکت کنم اما فعلا آموزشگاه اعلام کرده که به علت قرمز بودن وضعیت امتحان آیین‌نامه تا اطلاع ثانوی برگزار نمی‌شود و من می‌ترسم این اوضاع آن‌قدر ادامه‌دار شود و فاصله‌ی کلاس‌ها با امتحان زیاد شود که رانندگی را فراموش کنم و در امتحان عملی دچار مشکل شوم.

برای بهبود اوضاع روحی و روانی که البته به عقیده‌ی روانشناس اوضاع بدی هم نیست، به توصیه‌ی همان روانشناس در یک دوره‌ی ۱۵ جلسه‌ای خودشناسی ثبت نام کرده‌ام و از این بعد قرار است به جای هر روز و هر دقیقه، هفته‌ای یک بار به خودم گیر بدهم! در کنار این دوره البته چند تا چله هم به همان نیت حال بهتر گرفته‌ام و هر روز حدود یک ساعت سرگرم این چله‌ها هستم. جدا از تاثیرات خود ذکرها، همین که یک کاری را به صورت مداوم انجام می‌دهم به من که مدت‌هاست عنصر نظر از زندگیم حذف شده، حس خیلی خوبی می‌دهد. اصلا همین که دیدم بلدم و می‌رسم که هر روز یک سری کارها را تکرار کنم، برای خودم کارهای جدید تعریف کردم و به عنوان نمونه طی تعطیلات عید موفق شدم بالاخره طلسم تایپ ۱۰ انگشتی را بشکنم و با روزی یک ساعت تمرین، طی ۱۵ روز، آن را یاد بگیرم.

وضعیت پروژه‌ام هم می‌شود گفت که خوب است. امروز باید مرحله‌ی مهمی از آن را انجام بدهم و امید دارم نتیجه‌ی خوبی بدهد. تقریبا امیدوار شده‌ام که بتوانم تا خرداد واقعا دفاع کنم و بعد از آن با شروع به کار و مشارکت در پروژه‌های استادم تلاشم را برای نزدیک کردن این زندگی نیمه‌مستقل به یک زندگی مستقل آغاز کنم.

بیشتر از این سرتان را درد نمی‌آورم. به طور کلی وضعیت خوب است و همان طور که حدس می‌زدم، تصور این زندگی خیلی ترسناک‌تر از خود واقعیش بود و حالا که رسما شروع شده، اوضاع خیلی خیلی بهتر از یک هفته پیش است:)

امیلی :)
۱۸ فروردين ۱۳:۰۷

اره بابا اصن قضیه اونقدراهم سخت نیست فقط به زمان بندی ها اگه عادت کنی حتی میتونی در بهینه ترین حالت ممکن هم انجامشون بدی.😂فقط کاش میشد وقتی والدین خونه نیستن ادم تلفن جواب نده(تو کیس شما تا چندماه اول متاسفانه مجبورین پاسخگو باشین.طلب صبر)

🤔شما اهل خورد خورد خرید کردن نیستین؟یعنی مثلا یکیتون مسعولیت موجودیارو به عهده بگیره بعد هرچی نیاز داشتین روزانه و خورد خورد سرراه برگشت به خونه بخرید. در حدی که توی کیف و دستتون جا میشه.

برای کلاس رانندگی بنظرم میتونی این بازه رو با یکی از آشناها بری یجای خلوت تمرین یا با همون مربیت کلاس اضافه برداری.هم دستت تندتر میشه هم یادت نمیره.

فی المجموع خوشحالم که اوضاع داره خوب پیش میره و راضی این.

پاسخ :

بابا حالا تازه ملت نمی‌دونن ما تا کی قرار تنها باشیم:)) احتمالا وقتی بفهمن بیشتر از مدتیه که فکر می‌کنن، دوباره تماس‌ها از اول شروع میشه:)))
چرا، ولی سر راهمون فقط سوپری هست. برا گوشت و میوه و اینا باید بریم جای دورتر. قراره پنج‌شنبه‌ها موجودی رو چک کنیم، برنامه غذایی هفته‌ی بعد رو بچینیم، اگه چیزای اساسی مثل گوشت و مرغ و اینا لازم بود، جمعه‌ها بریم بخریم. بقیه‌ی چیزا مثل میوه و وسایل سوپرمارکتی رو میشه خورد خورد خرید.
البته با این برنامه‌ی ضدعفونی و شست و شو و ... من ترجیح میدم همون یه بار در هفته همه چیو بخریم، که دیگه هرروز این بساط نباشه.
آشنا نداریم در این نزدیکی‌ها! بعدم من قرار نیست تا گواهی‌نامه نگرفتم به کسی بگم که کلاس میرم. ولی همین کلاس اضافه رو دیروز مربی هم می‌گفت.
مرسی:)
امیلی :)
۱۸ فروردين ۱۴:۱۹

😂 پس نگید بهشون. ولی بنظرم عادی میشه بعد یه مدت براشون.

ایده رو دوست داشتم.

بار زمانی خرید کلی بیشتراز خرید خورد خورده ولی بار روانیش کمتر بنظر میاد.

منظورم مثلا همون اقا سعید و اینا بود.به سلامتی

پاسخ :

ایشالا که بشه:)) همه‌ش استرس تلفن داریم:)))
دقیقا بار روانیش کمتره، ولی ما کل دیروز و امروز رو به کارای خونه اختصاص دادیم و رسما پوکیدیم 😂 جارو و گردگیری و لباسشویی و خرید و شستن دستشویی و پاک کردن سبزی و ... یه کم باید بیشتر ایده‌ی خرد کردن رو بررسی کنم  و همه چیو نذارم برا یه روز🤦‍♀️
فاطمه ‌‌‌‌
۱۸ فروردين ۱۶:۲۳

خب خدا رو شکر که همه چی داره میفته رو غلتک :)

اگه کاری چیزی بود که می‌تونستم کمک کنم بگو😘 (فقط رانندگیش با خودت دیگه😂)

پاسخ :

بلی.. خدا را شکر!
خیلی ممنون❤️ (حله، فقط جریمه‌ش با تو، چون من هنوز گواهی‌نامه نگرفتم و این جور که بوش میاد به این زودی هم نخواهم گرفت با تعطیلی آموزشگاه🤦‍♀️)
پلڪــــ شیشـہ اے
۱۹ فروردين ۱۱:۰۵

😎😻😻 

یه کم که بگذره جا بیافتین باحالترم میشه. بعدم قشنگ آدم متوجه میشه چه باری روی دوش مادر خانواده بوده.

حس استقلالش خیلی دلچسبه.

 

من هر چی نگاه کردم پستهای قبلی رو متوجه نشدم قضیه رفتن پدر مادرتون چیه؟🤔 مگه قراره چند وقت بمونن؟

ان شاءالله که همیشه عالی باشی😻😻

پاسخ :

سلام😍
قدم نورسیده مبارک😁


فک کنم جا افتادیم:)) چون قبل از این هم زیاد پیش اومده این جوری، فقط تعداد روزای پشت سر همش کم بوده.
آره، حس استقلالش خیلی خوبه!

یه پست خصوصی گذاشته‌بودم چند وقت پیشا. پیداش می‌کنم، براتون کامنت میذارم:)

خیلی ممنون، همچنین شما🥰
وندا :)
۱۹ فروردين ۱۳:۰۵
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

خب خداروشکر :))

کلا راحت بگیری راحت میگذره.. به نظر من سخت ترینش دوری از خانواده است بقیه اش اوکیه..

در ضمن در کنار پیشنهاد فامیل و دوست، پیشنهاد من رو هم برای خرید اضافه کن:)) ** ***** ***** کنار خونتون هست که میتونیم باهم بریم خرید:))

پاسخ :

نه بابا، از اون سخت‌تر پاک کردن سبزیه:)))
آقا می‌خوای آدرس خونه‌ی ما رو پخش نکنی؟:)))))
امیلی :)
۲۱ فروردين ۰۰:۲۹

ببین ایده ی کلی انجام دادن کارا فقط برای خرید تو کرونا جوابه بقیه ی موارد رو واقعا خرد کردن بهتره براش.خستگی کمتر، زمان کمتر، استفاده بیشتر از وقت.بعد مثلا خونه ما این مدلیه که من جارو برقی میزنم، داداشم تی میکشه سرامیکارو. یعنی توالی کار حفظ میشه ولی تقسیم میشه.خلاصه ایده ی خرد کردن رو جدی بگیر

پاسخ :

منم همه رو خودم انجام ندادم که.. نصف کردیم قشنگ. ولی نمی‌دونم چرا فشار اومد بهمون:)) شاید اولش بوده، برا همون.بعدم این که من خودم به جز این کارا، دو جلسه‌ی آخر کلاس رانندگیم هم تو همین دو روز بود. در رفت و آمد بودم خلاصه:))
امیلی :)
۲۱ فروردين ۰۰:۴۰

نه منظورم این بود میشه همه رو یکروز انجام نداد ولی توالی لازم برای کارهارو حفظ کرد.

اره اولش بوده اینجوری شده.

ویلیام (کپوی سابق)
۲۳ فروردين ۱۶:۱۲

خب الحمدلله D:

پاسخ :

بعله... الحمدلله... :دی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan