از احوالات ما اگر جویا باشید، بد نیستیم. اتفاق وحشتناکی در حال وقوع نیست.
آشپزی کردن هر روزه آنقدرها که فکرش را میکردم طاقتفرسا نیست. البته که ظرفها را بیشتر خواهرم میشوید و این کمک بزرگیست.
هنوز حتی لازم نشده خانه را جارو بزنیم، اما گاهی سرامیکها و میزها را دستمال میکشیم. لباسشویی را هم روشن نکردهایم هنوز و این مورد به انضمام پهن کردن لباسهای خیس و جمع کردن لباسهای خشک شده پتانسیل این را دارد که فاجعه بیافریند. مخصوصا با این حافظهی داغان من که اصلا بعید نیست به کل وجود لباسها را فراموش کند.
از خیر روشن کردن ماشین ظرفشویی هم گذشتهایم چون قابلمهها را که توی آن نمیگذاریم و دو عدد بشقاب هم این حرفها را ندارد.
مواد غذایی توی فریزر و حتی میوههای توی یخچال تمام نشده و کل چیزی که در این ۶ روز خریدیم کمی نان بوده و یک ماست و البته یک بسته چیپس و ذرت! هنوز نمیدانیم خرید کردن چقدر میتواند دردسرساز باشد. مخصوصا بخش حمل و نقل و بعد هم ضدعفونی کردن خریدها. البته در مورد حمل و نقل سعید اینها(!) اصرار دارند که هر وقت خواستیم خرید کنیم بهشان خبر بدهیم که بیایند ما را ببرند خرید. خانم میم - همسایهی دیوار به دیوار- هم آن روز گفت اگر شب بود و چیزی لازم داشتید و نمیتوانستید بروید بخرید، از ما بگیرید. خانم شین هم دیروز زنگ زدهبود و میگفت اصلا هر وقت خرید داشتید زنگ بزنید ما برایتان بیاوریم.
چالش مهم دیگر این روزها حرف زدن با تلفن و جواب دادن به تمامی تماسهای دوستان و آشنایان و اقوام است که اگر بخواهم اسم ببرم که چند نفر زنگ زدهاند و چهها گفتهاند، هم شما حوصلهتان سر میرود و هم من مچ دستهایم به فنا! به غیر از سه موردی که بالا نوشتم، مثلا همین چند دقیقه پیش به مدت ۳ دقیقه و ۴۰ ثانیه به صورت تلفنی با عمهی مادرم صحبت کردم. بعید میدانم تا قبل از این در تمام عمرم به مدت ۳ دقیقه و ۴۰ ثانیه مخاطب او بوده باشم!
از مادربزرگهایم که هر روز و حتی روزی سه بار تماس میگیرند و شرح حال میخواهند هم که دیگر نگویم برایتان. بعضی از اقوام هم تماس میگیرند و وعدهی سر زدن میدهند و تمام تن و بدن ما را میلرزانند! چون قوم و خویشی که از فاصلهی ۶۰۰ کیلومتری بخواهد به آدم سر بزند، قطعا کمتر از ۲،۳ روز نمیماند و این یعنی حداقل ۵،۶ وعده آشپزی، حال آن که ما آشپزی را برای خودمان هم خلاصه کردهایم و روزی یک بار و گاهی حتی دو روز یک بار غذا میپزیم و مقدار آن را بیشتر میکنیم و تا جواب چند وعده را بدهد.
کلاسهای رانندگیم رو به پایان است. اوضاعم بد نیست و حتی میتوانم بگویم خوب است. بعد از این دو جلسهای که طی این هفته رفتهام، با همان ماشین آموزشگاه تا دم در خانه برگشتهام، چرا که خانهی مربی نزدیک خانهی ماست و من هم آخرین هنرجویش هستم.(هنوز نمیدانم چرا به ما میگویند هنرجو. البته خب چه بگویند؟) هر بار هم بابت این لطف از اون تشکر میکنم، برایم توضیح میدهد که حالا که مادرم نیست و خالههایم هم تهران نیستند، این کار از دست او برمیآید و آدمها باید به هم کمک کنند.
دو جلسه بیشتر از کلاسهایم نمانده و بعد از آن، طبق برنامهریزی باید میتوانستم هفتهی آینده در امتحان آییننامه شرکت کنم اما فعلا آموزشگاه اعلام کرده که به علت قرمز بودن وضعیت امتحان آییننامه تا اطلاع ثانوی برگزار نمیشود و من میترسم این اوضاع آنقدر ادامهدار شود و فاصلهی کلاسها با امتحان زیاد شود که رانندگی را فراموش کنم و در امتحان عملی دچار مشکل شوم.
برای بهبود اوضاع روحی و روانی که البته به عقیدهی روانشناس اوضاع بدی هم نیست، به توصیهی همان روانشناس در یک دورهی ۱۵ جلسهای خودشناسی ثبت نام کردهام و از این بعد قرار است به جای هر روز و هر دقیقه، هفتهای یک بار به خودم گیر بدهم! در کنار این دوره البته چند تا چله هم به همان نیت حال بهتر گرفتهام و هر روز حدود یک ساعت سرگرم این چلهها هستم. جدا از تاثیرات خود ذکرها، همین که یک کاری را به صورت مداوم انجام میدهم به من که مدتهاست عنصر نظر از زندگیم حذف شده، حس خیلی خوبی میدهد. اصلا همین که دیدم بلدم و میرسم که هر روز یک سری کارها را تکرار کنم، برای خودم کارهای جدید تعریف کردم و به عنوان نمونه طی تعطیلات عید موفق شدم بالاخره طلسم تایپ ۱۰ انگشتی را بشکنم و با روزی یک ساعت تمرین، طی ۱۵ روز، آن را یاد بگیرم.
وضعیت پروژهام هم میشود گفت که خوب است. امروز باید مرحلهی مهمی از آن را انجام بدهم و امید دارم نتیجهی خوبی بدهد. تقریبا امیدوار شدهام که بتوانم تا خرداد واقعا دفاع کنم و بعد از آن با شروع به کار و مشارکت در پروژههای استادم تلاشم را برای نزدیک کردن این زندگی نیمهمستقل به یک زندگی مستقل آغاز کنم.
بیشتر از این سرتان را درد نمیآورم. به طور کلی وضعیت خوب است و همان طور که حدس میزدم، تصور این زندگی خیلی ترسناکتر از خود واقعیش بود و حالا که رسما شروع شده، اوضاع خیلی خیلی بهتر از یک هفته پیش است:)
- چهارشنبه ۱۸ فروردين ۰۰