عجیبِ خوب :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

عجیبِ خوب

دلم می‌خواد حرف بزنم. نمی‌دونم از کی، از چی، از کجا. اما دوست دارم حرف بزنم. یه چیزی تو وجودم هست که باید تخلیه بشه و حسم میگه راهش حرف زدنه. اما اصلا نمی‌تونم بفهمم اون چیز چیه. خشمه؟ ترسه؟ اضطرابه؟ بلاتکلیفیه؟ یا ترکیبی از همه‌ی اینا. هر چی که هست، من فقط گاهی با نمود بیرونیش مواجه میشم و از اصلش خبر ندارم. گاهی امیدی به درست شدنش ندارم و گاهی امیدوارترین آدم دنیام و با خودم عهد می‌بندم تا وقتی درست نشده دست از تلاش برندارم.

چیزی که می‌دونم اینه که از اول اسفند ۹۸، یعنی دقیقا همون روزهایی که کم‌کم زندگی همه‌مون به خاطر کرونا عوض شد، زندگی من خیلی بیشتر عوض شد. از همون لحظه‌ای که ایستاده‌بودم روبه‌روی ضریح امام رضا و داشتم از ته دل آرزو می‌کردم... چه آرزویی؟ یه رازه و تا وقتی برآورده بشه یه راز باقی می‌مونه. از همون روز انگار یه سری اتفاقات افتاد رو دور تند. همه چیز به هم ربط پیدا کرد. و حالا تقریبا ۱۴ ماهه که من تقریبا هرروز دارم شگفت‌زده میشم از این که چطور وارد این مسیر شدم.

نشونه‌ها بهم میگن راه زیادی نمونده تا انتهای مسیر. کمتر از ۴ ماه شاید. اما من بی‌قرارم. دوست دارم زودتر به انتهای مسیر برسم. دوست دارم آخرش رو الان ببینم. ذهنم پر از سوالاییه که می‌دونم تا ۴ ماه دیگه حق ندارم بپرسم و می‌دونم ممکنه اون موقع هم جواب همه‌شون رو نگیرم. و می‌ترسم. می‌ترسم از جواب‌هایی که ممکنه بگیرم.

بخش زیادی از انرژیم این روزا صرف غلبه بر این ترس میشه. صرف این میشه که به اطمینان برسم. اطمینان از این که جواب ترسناکی در راه نیست و همه چیز قراره درست بشه.

ولی خب کنار همین بی‌قراری و ترس، این روزها دارم حس‌های خوبی رو هم تجربه می‌کنم. همون حس استقلال مثلا. این که خیلی ناگهانی و به شکلی متفاوت افتادم تو شرایطی که همیشه ازش می‌ترسیدم و دارم تو خونه‌ای زندگی می‌کنم که بخش زیادی از مسئولیت‌هاش دیگه با خودمه و دارم از پس این مسئولیت‌ها برمیام.

به غیر از اون، از این که بقیه این قدر به فکرمون هستن و هر روز حداقل یه نفر داره بهمون یادآوری می‌کنه که :«اگه کاری داشتید رو ما حساب کنید‌ها!» واقعا حس خوبی میده بهم. درسته که به شوخی از تماس‌های وقت و بی‌وقت مادربزرگ‌هام و از این که گاهی نمیذارن بخوابیم یا در مورد جزئیات زندگی سوال‌های خنده‌دار می‌پرسن شکایت می‌کنم، اما به غیر از این که به فکرمون هستن، همین که می‌بینم کم‌کم اونا هم دارن بهمون اعتماد می‌کنن و به این باور می‌رسن که داریم از پس خودمون برمیایم، خوشحالم!

تهش این که همه چیز عجیبه این روزها. یه جور عجیبِ خوب!

نهالِ کوچک🌱
۲۷ فروردين ۰۳:۲۱

چه خوب که عجیبِ خوبه!🌿

پاسخ :

می‌دونی، یه حالیه:))
آبلو موف
۲۷ فروردين ۰۴:۱۶

وقتی گفتی شگفت زده ای چشمم خورد به برق تو نگاه این دخترکوچولویی که کنار وبلاگته و.. آره :)) تصورش کردم.

 

خوب پیش بیاد برات، مدام.

پاسخ :

دخترمه دیگه... به خودم رفته :))

خیلی ممنون^_^
همچنین برای شما:)
Mavi Lotus
۲۷ فروردين ۱۵:۱۰

خوشحالم حال عجیب خوبی داری و کاش خوب بمونی

آرزو می‌کنم بهترین اتفاقی که باید برای تو پیش بیاد، دوستش داشته باشی و حتی اگر غیر این باشه، بتونی بپذیری.

پاسخ :

خیلی ممنونم😊
همچنین برای شما🌺
نهالِ کوچک🌱
۲۸ فروردين ۰۲:۱۶

امیدوارم که خوب باشه!♡

پاسخ :

مرسی❤
🔹🔹نیلگون 🔹🔹
۲۸ فروردين ۱۱:۴۷

چقدر میفهمم حالِ این روزاتو

عجیبِ خوب ...

پاسخ :

چه خوب😊
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan