از احوالات ما اگر جویا باشید، این روزها با معضلِ «اینو دیگه کی بخوریم؟!» مواجهیم. نانهای محلی هنوز هستند و سحرهای ما را تامین میکنند و خوبیشان این است که در فریزر خوب میمانند. اما با این که نانها را با کره میخوریم، هنوز حتی یک بسته کره هم تمام نکردهایم. از هندوانهای که محمد قبل از ماه رمضان برایمان آوردهبود هنوز به اندازهی سه بار خوردن مانده. روی باقیماندهی قرمهسبزی که همسایه روز اول ماه رمضان آوردهبود و الان توی فریزر است، برای یک وعدهی دیگر هم حساب کردهایم.
امروز نزدیک به یک بسته نان لواش را در حالی که به شدت کپک زدهبود به همراه یک بستهی کامل پنیر که آن قدر بازش نکردیم تا کپک زد، انداختیم دور. با نصف شیری که در یخچال بود و تاریخ انقضایش داشت میگذشت، به اندازهی ۲ وعده از این پودینگهای بستهبندی درست کردیم و داشتیم برای نصف دیگرش نقشه میکشیدیم و فکر میکردیم هر چه درست کنیم باید تا هفتهی بعد در یخچال بماند و خداکند کهنه نشود و ... که همسایه باز در زد و این بار دو کاسه شلهزرد آورد که ما فقط توانستیم یک سومش را بخوریم و نتیجه این که به غیر از ۲ وعده پودینگ،به اندازهی ۲ وعده افطار هم شلهزرد داریم و هر چه که فردا با آن شیر درست کنیم، باید تا دوشنبهی آینده در یخچال بماند!
دو روز پیش که برای افطار دوستم آمد، نیم کیلو بامیه خریدیم که جلوی مهمان بگذاریم، اما او هم یک جعبه زولبیا بامیه آوردهبود و حالا احتمالا تا ۷، ۸ روز دیگر هم زولبیا و بامیه داریم.
تنها چیزی که با حساب و کتاب پیش میرود و به موقع تمام میشود، میوه و سبزیجات است(البته به جز هندوانهای که محمد خریده بود!).مثلا همین امروز که داشتم از مامان میپرسیدم به ازای این مقدار گوشت، چقدر باید در حلیم بادنجان بادنجان بریزم، متوجه شدم هفتهی پیش به شکل تصادفی دقیقا به اندازهی یک وعده از این غذا، بادنجان خریدهام.البته با وجود این که بادنجانها تمام شد، برای دو وعدهی دیگر هم حلیمبادنجان داریم!
باقی میوهها(به جز هندوانه!) را هم که با تعداد میخریم و حواسمان هست که طی یک هفته تمام شود.
دو هفته پیش لباسشویی را هم روشن کردیم و یادمان نرفت لباسها را جمع کنیم و فاجعهای پیش نیامد! هفتهی پیش لازم نشد این کار را بکنیم و فردا برای بار دوم باید آن را روشن کنیم. خرید کردنها هم خوب پیش میرود. هم حجم خریدهامان به نسبت کم است و هم ترهبار نزدیک است و هم چرخدستی داریم!
جارو و برقی گردگیری هم کمتر از قبل لازم میشود. هم تعدادمان کمتر شده، هم برادر نیست که هی بدود این طرف و آن طرف و پرز فرشها را بلند کند، هم اکثر وعدههای غذایی را در آشپزخانه سر میز میخوریم و دیگر چیزی توی هال نمیآوریم که بخواهد بریزد.
باز بخواهم خلاصهاش کنم، بیشتر از قبل با شرایط وفق پیدا کردهایم. البته که نمیدانم اگر این تعطیلات کرونایی تمام شود باز هم میتوانم با همین انرژی و نظم از پس کارها بربیایم یا نه. اما حداقل میدانم که مهارت نسبی را پیدا کردهام.
ولی راستش را بخواهید کمکم دلتنگی برای خانواده دارد خودش را نشان میدهد...
- چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۰۰