رفتم دانشگاه و رام ندادن. فکر میکردم حالا که وضعیت نارنجی شده محدودیتها رو کمتر کردن و ورود و خروج عادی شده. زنگ زدم به استاد راهنمام و گفت کاری نمیتونه بکنه. برگشتم.
ربطی نداشت، ولی احساس کردم تحقیر شدم. من برم دانشگاه و از در رام ندن تو؟!
تمام چیزهایی که باهاشون درگیرم اومد جلوی چشمم. تو ذهنم یه دعوای تمام عیار کردم با استاد راهنمام. از اون دعواهایی که تو فیلما نشون میده و طرف مقابل ساکت و مبهوت نگاهت میکنه و تو فقط داد میزنی.
داشتم بهش میگفتم به بنبست رسیدم. هیچ انگیزهای ندارم برای تموم کردن پروژهم. آموزش کارامونو پیش نمیبره و به درخواستمون جواب نمیده. مدیر گروه با این که تنها کسیه که میتونه پیگیری کنه، پیگیری نمیکنه. بچهها هیچ کدوم انگار نه انگار، فقط نشستن دارن ایمیلهای من به هزار تا مسئول رو تماشا میکنن. تو هم که میتونی حداقل یه زنگ بزنی به مدیر گروه و نمیزنی! خیلی هنر کردی و تازه چند روز پیش فقط از من پرسیدی چی شد؟ و وقتی گفتم دکتر ب نامه نمیزنه، گفتی نمیزنه دیگه! نمیزنه دیگه؟! همین؟! من که میدونم تا خرداد نمیرسم دفاع کنم و اگه این مهلت لعنتی تمدید نشه اخراج میشم! برا چی بدوم؟ این دانشگاه کوفتی که که رامون نمیده! تو رو هم که نمیشه با ایمیل گیر آورد. اصلا من الان نمیتونم بدوم! یه انگیزه داشتم برا تموم کردن پروژهم و اونم این بود که برام رزومه میشه و میتونم برم تو شرکت آقای ن کار کنم. میتونم برم اونجا و همین کارو ادامه بدم و مفید باشم. ولی اون انگیزه هم دیگه نیست. برم اونجا بشم زیردست قاف؟! هر روز ببینمش و عذاب بکشم؟! هر روز منو ببینه و عذاب بکشه؟! میدونی چیه؟ ماجرای قاف هم تقصیر تو شد! اگه اون روز که منو بردی تو دفترت و گفتی یه نفر میخواد بیاد راجع به ازدواج باهام حرف بزنه و ریز به ریز ازم سوال پرسیدی و من بهت گفتم که قبلا به بار جدا شدم، به این امید که بهش بگی که اگه با این مسئله مشکلی نداره بیاد جلو، بهش میگفتی، اصلا الان من دختر شادتری بودم. نبودم؟ الان امید داشتم به ادامه دادن این مسیر. به کار کردن با آقای ن که میدونم میشه ازش خیلی چیزا یاد گرفت. تو مهمترین چیزی که بهت گفتم رو به قاف انتقال ندادی. به من هم نگفتی که این کارو نکردی که اگه میگفتی حداقل خودم با مقدمه این موضوع رو مطرح میکردم. شاید این جوری اونم بهتر میتونست موضوع رو به پدرش بگه و آخرش این نمیشد. آخرش من اینجا نبودم. سر این سه راهی که حداقل دو تا از راهاش بنبسته و سومی دوربرگردون! میدونی الان تنها راهی که میتونم ببینم رها کردن و دوباره شروع کردنه؟ میدونی تمام انگیزهای که سه سال پیش داشتم از بین رفته؟ میدونی چقدر دارم تلاش میکنم سر پا بایستم و همین الان ول نکنم برم؟! نه. نمیدونی...نمیدونی...
عصر استاد راهنمام زنگ زد. گفت الان اگه حال داری بیا جلسهی مجازی بذاریم. حال نداشتم، ولی نتیجه داشتم. گفتم ۵ دقیقه دیگه میام. اول جلسه پرسید ظهر از دست من شاکی شدی؟ با خنده گفتم نه.
نه ظهر تو اون دعوا داشتم دروغ میگفتم، نه عصر تو اون مکالمهی واقعی. من کیم؟ چیم؟ چی میخوام؟ خودم هم نمیدونم!
- يكشنبه ۱۹ ارديبهشت ۰۰