فرض کنید یه گلدون دارید که خیلی براتون عزیزه. دست بر قضا این گلدونه میفته میشکنه و شما حسابی غصه میخورید. این وسط خانواده و آشنا هر کدوم هی به شما اصرار میکنن پاشید برید گلدونفروشی و یه گلدون جدید بخرید. حتی خودشون شما رو تا دم گلدونفروشی میرسونن. هیچ کدوم هم قصد بدی ندارن، اما دیدن گلدونا همانا و غمگین شدن شما همانا! دست خودتون نیست. یاد گلدون قبلیه میفتید.
تا این که یه مدتزمانی میگذره و یه روز بالاخره به این نتیجه میرسید که بهتره دست از گلدون شکسته بردارید و بلند شید برید گلدونفروشی. اون روز روزی نیست که از قبل بدونید کی میرسه. حتی ممکنه باور نکنید که قراره برسه. اما وقتی برسه متوجه میشید. بدون این که کسی مجبورتون کنه، بدون این که حتی کسی بهتون بگه، خودتون بلند میشید، لباس میپوشید و میرید.
اون روز بدون شک روز بزرگیه. روز خاصیه. ممکنه همون اول کار گلدون مناسبی پیدا نکنید. ممکنه بازم با دیدن گلدونا یه نقطه از دلتون غمگین بشه، اما اینا مهم نیست. مهم اینه که بالاخره خودتون به این نتیجه رسیدید که گلدون قبلیه شکسته.
+ نمیدونم چون امروز پاشدم با ارادهی خودم رفتم گلدونفروشی اتفاقات خوب شروع شدن، یا چون فردا آخرین روز یه چلهس یا این که خدا عیدی عید فطرم رو بهم داده. اما هر چی که هست، میدونم فردا روز مهمیه و میتونه نقطهی شروع اتفاقات مهمتری هم باشه و از این موضوع اون قدر هیجانزده هستم که با وجود بیخوابی دیشب، امشب هم تا صبح بیدار بمونم!
* گلدون که طبعا استعارهس، ولی این که چرا گلدون، خودم هم نمیدونم!
- شنبه ۲۵ ارديبهشت ۰۰