دختر نامرئی با سویشرت سفید :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

دختر نامرئی با سویشرت سفید

هفته‌ی پیش بعد از مدت‌ها سرما خوردم. از آن سرماخوردن‌های درست و حسابی که سردت می شود و بدن درد می گیری و دائم خوابت می‌آید و گلودرد می گیری و عطسه و آبریزش بینی امانت را می‌برند. (از شما چه پنهان به نظر من بعید نیست کرونا بوده باشد.) آن روزها هوا هم کمی خنک شده بود و من در خانه هم سویشرت می پوشیدم.
در همان روزهای مریضی، یک روز تصمیم گرفتیم برویم بازار(خانواده معتقد بودند کرونا نیست، چون بقیه که برخلاف من واکسن زده بودند، زودتر از من مریض شدند و من نفر آخر بودم.). بازارشان یک جای بزرگ بود در فضای باز با یک عالمه غرفه. من هم سویشرتم را پوشیدم و راهی شدم. با این که لباسم مناسب آن هوا بود، اما به محض خروج از ساختمان و با دیدن دو دختر که یکی دامن کوتاه و یکی شلوارک پوشیده بودند، فهمیدم که احتمالا اشتباه کرده‌ام!
از خانه تا نزدیک بازار دنبال آدمی می‌گشتم که شبیه من لباس پوشیده باشد، اما خبری نبود. همه خنک‌ترین لباس‌های ممکن را پوشیده بودند. فقط یک دختر را دیدم  که از این سویشرت‌های نازک تنش بود و به محض  این که با لحن پیروزمندانه به مادر گرامی گفتم ایناها! این سویشرت پوشیده مثل من! مادر فرمود شلوارکش رو ببین! و خب تعداد «ک»‌های شلوارک آن بنده خدا خیلی زیاد بود. خیلی خیلی زیاد! کمی جلوتر هم یک پسر سویشرت پوش را دیدم که دقیقا وقتی داشتم به مادر می‌گفتم "ولی اون یکی هم سویشرت داره و هم شلوار!"، سویشرتش را درآورد. چون کم‌کم داشت ظهر می‌شد و آفتاب بعد از چند روز غیبت، حسابی درآمده بود و خبری از هوای خنک چند دقیقه پیش نبود.
متاسفانه من به جهت حفظ شئونات اسلامی، آپشن درآوردن سویشرت را نداشتم و باید در گرم‌ترین ساعات همان روز و چند روز اخیر، با سویشرتم مثل آش کشک خاله برخورد می‌کردم. مسئله‌ی تحمل گرما چیزی نبود که من از پس آن برنیایم اما از آن مهم‌تر نگرانیم بابت مسخره شدن بود. می‌دانستم احتمالا هر کسی که رد بشود، در بهترین حالت با تعجب نگاهم می‌کند و در بدترین حالت متلکی می گوید یا به همراهانش نشانم می‌دهد و می‌خندد.
خب حسابش را بکنید، در ظهر یکی از گرم‌ترین روزهای سال، یک نفر را ببینید که لباس گرم هم پوشیده. شما باشید تعجب نمی‌کنید؟
ولی می دانید چه اتفاقی افتاد؟ در طول دو تا سه ساعتی که در آن بازار و بین یک عالمه آدم بودم، با این که تمام مدت حواسم به اطرافم بود، نه تنها هیچ متلکی نشنیدم و هیچ خنده‌ی تمسخرآمیزی ندیدم، لحظه‌ای (حتی لحظه‌ای!) نگاه سنگین را هم روی خودم احساس نکردم. نه که مردم تعجب کنند و تعجب‌شان را پنهان کنند ها... نه! با اطمینان صد درصد می گویم اصلا تعجبی در کار نبود. اصلا نگاهی نبود که بخواهد سنگین شود. و این برای من که در ایران با انواع پوشش بارها از زن و مرد و پسر و دختر متلک شنیده‌ام و بارها و بارها بدتر از متلک را دیده‌ام، به شدت ناآشنا بود. نامرئی بودم انگار برای همه و این خیلی حس خوبی داشت.
یک بار دیگر با خودم تکرار کردم:"عوضش ما تو ایران امنیت داریم!"
زری ...
۰۳ مرداد ۱۵:۰۹

:))))

منم میخوام بیام :)

استیو ‌‌
۰۶ مرداد ۱۲:۵۶

اوه، چقدر خوب واقعا. این که مثلا مردم ببینن و به روشون نیارن یه چیزه، این که به قول شما انگار نامرئی باشه، خیلی باحال‌تره ولی :دی

یه چیزی می‌خوندم تو کتاب «جانستان کابلستان» (سفرنامه‌ی افعانستانه)، می‌گفتش انگار یکی از چیزایی که به عنوان معیار متمدن‌بودن و اینا حساب می‌کننش، اینه که مردم چقدر نسبت به همدیگه بی‌تفاوت و به قولِ شما نامرئی‌طور رفتار می‌کنن :دی

حالا نویسنده به این عنوان داشت تعریفش می‌کرد که وقتی کالسکه‌ی بچه‌شون به جدول گیر کرده بوده دوتا جوون که رد می‌شدن اینا رو نامرئی حساب نمی‌کنن و بدون هیچ صحبتی می‌آن کالسکه رو می‌ذارن اون‌طرفِ جدول و یه دستی تکون می‌دن و می‌رن همین‌طوری بدونِ هیچ حرفی :دیی

پاسخ :

حالا وقتی به عنوان قانون کلی بهش نگاه می کنم میگم همچینم خوب نیستا... فک کن طرف افتاده کسی نیست دستش رو بگیره بلندش کنه. یه مرز باریکی باید باشه انگار. انگار فقط جایی که واقعا می تونه بهت مربوط باشه یا کاری از دستت برمیاد ببینی!
استیو ‌‌
۱۳ مرداد ۰۴:۳۷

آره، منم موافقم. ولی فکر کنم وقتی نامرئی باشن همه براشون، دیگه نمی‌تونن متوجهِ این بشن که کمکی هم نیاز دارن بقیه یا نه :دی

فگر کنم مصداقِ خدا و خرما با هم نمی‌شه باشه :دی

پاسخ :

هومممم...🤔
💕 دختر خوب 💕
۲۰ مرداد ۱۲:۵۸

هوووووووم...

پاسخ :

🌸🌸
💕 دختر خوب 💕
۰۱ شهریور ۱۱:۴۲

به ایران و غیر ایران نیست آبجی

به طرز فکرته، خیلی وقتا یکی رو میبینی که واقعا لباساش خنده داره، لباسای عجق وجق میپوشه و میاد وسط بازار یا هزارجای دیگه، اما اینقدر اعتماد به نفس داره که هیچ کس اصلا فکرشو نمیکنه که بخواد متلکی بگه یا بخنده

وقتی خودت خودتو باور داشته باشی بقیه به خودشون اجازه نمیدن که در موردت فکر کنند...

سویشرت داشتنت اصلا خنده دار نبوده اگه خودت خودتو با سویشرت قبول کنی...

امیدوارم برای خودت قویترین بشی

 

پاسخ :

خیلی ممنون از نظرتون.
ولی باید بگم که مخالفم. من تو ایران هم هیچ وقت چیزی که دوست نداشتم یا قبول نداشتم نپوشیدم و حسابی هم متلک شنیدم تو کل عمرم. نه فقط لباس که پیش اومده به خاطر این که کتاب دستم بوده متلک شنیدم. در حالی که شاید هیچی تو این دنیا به اندازه‌ی کتاب و کتاب خوندن به من اعتماد به نفس نمیده.
مثال اون برعکسش هم تو که تو پست هست دیگه. تو همین چیزی که تعریف کردم چون خودم فکر می‌کردم ظاهرم خنده‌داره قطعا هیچ اعتماد به نفسی نداشتم در موردش. پس باید متلک می‌شنیدم یا حداقل یه نگاه سنگین می‌دیدم. ندیدم ولی.
💕 دختر خوب 💕
۰۱ شهریور ۱۳:۱۴

حق با توئه

تو ایران باید یه مدل دیگه باشی

یعنی اعتماد به نفست باید اینقدر بالا باشه که به حرف بقیه اهمیت ندی، اینجوری میشه با خودت حال کنی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan