آبان 98 بود. بنزین تازه گرون شده بود و قبلش هم دلار. هنوز اینترنت رو قطع نکرده بودن. من با چشم خودم مردم رو دیده بودم که تو خیابون ماشین هاشون رو خاموش کرده بودن و ایستاده بودن. دنیا با بنزین 3 تومنی قابل تصور نبود. اون حجم عظیم غم که روز عید ریختن تو دلمون برام قابل باور نبود. آبان 98 بود. هنوز نه کشت و کشتاری به راه افتاده بود و نه سپاه هواپیما رو زده بود، نه کرونایی در کار بود. اما همون موقع هم مردم می گفتن ما رای نمیدیم و چند وقت بعد انتخابات مجلس بود.
یکی از بچه ها بعد از این که گفتم خیابون مون به خاطر اعتراض مردم تو گوگل مپ قرمزه، پرسید یعنی چی میشه؟ من اون موقع هنوز خوشبین بودم. هنوز فکر می کردم میشه امید داشت. هنوز نمی دونستم چه اتفاقاتی تا آخر اون سال قراره بیفته. گفتم این جوری که نمیشه! شنیدی مجلس داره طرح دو فوریتی میده؟ به نظرم این طرح تصویب میشه، قیمت بنزین برمی گرده به قبل، بعد میگن دیدین مجلس چقدر موثره؟ پاشید بیاید رای بدید.
من ساده اون روزا فکر می کردم نظر مردم برا اینا مهمه. فکر می کردم حداقل دوست دارن یه حفظ ظاهری بکنن. دوست دارن مجلس یه مشروعیتی بین مردم داشته باشه. چقدر ساده بودم... چقدر ساده بودم... دلم تنگ شده برای اون خوشبینی، اون امید، اون ناباوری. اون روز باور نمی کردم قرار اینترنت یه هفته قطع بشه و تو خیابونا کشت و کشتار راه بیفته. اون روز باور نمی کردم قراره سپاه هواپیمای مسافربری رو بزنه و تهش یه نفر هم محاکمه نشه. اون روز باور نمی کردم قراره یه مریضی بیاد که هر روز جون یه عالمه آدم رو بگیره و بعدم صرفا با نظر یه نفر جلوی واردات به موقع واکسن برا این بیماری گرفته بشه. اون روز باور نمی کردم مشکل کم آبی قراره دوباره این طوری قد علم کنه و بعد دوباره معترضا به گلوله بسته بشن. اون روز باور نمی کردم قراره طرحی تصویب بشه که بعدش دوباره اون یه هفته ی آبان 98 این بار احتمالا به مدت چند سال تکرار بشه. باور نمی کردم همه ی عیدها و حتی همه ی روزهای بعد از 17 ربیع الاول سال 98 قراره بالاخره به یه نحوی برامون تلخ بشن. اون روز باور نمی کردم... اما امروز باور می کنم. باور می کنم نظر من، شغل من، جوونی من، زندگی من ... هیچ کدومش مهم نیست.
- پنجشنبه ۷ مرداد ۰۰