به خیابانهای شلوغ فکر میکنم. به مردمی که حالا در تعطیلاتشان خوش میگذرانند و از نوازندههای خیابانی فیلم میگیرند و سوژهی نقاشهای خیابانی میشوند. به پیش غذا فکر میکنم و بشقاب اول و بشقاب دوم و دسر و ۵ ساعت ماندن در رستوران برای یک وعده ناهار. به بیخیالیشان. به دغدغههای نداشتهشان.
فکر میکنم و فکر میکنم و نمیفهمم. نمیفهمم چطور میشود این طور بیدغدغه بود. چطور میشود این طور خوش گذراند. فکر میکنم من اینجا دوام نمیآورم.
فکر میکنم اما فایدهای ندارد. نمیشود. تصویر صفهای توی قبرستان، تصویر آدمهای نفرتانگیز، صدایی که واردات واکسن را ممنوع اعلام میکند، استوری کسی که در هیات واکسن مدرنا میزند، رنگ سیاه به جای عکس پروفایل مخاطبان موبایلم، کلمهی صیانت، اخبار افغانستان و تصویر دو نقطهی سیاه که با سرعت از هواپیما به سمت زمین حرکت میکنند و ... با هیچ فکری از ذهنم پاک نمیشوند.
- دوشنبه ۲۵ مرداد ۰۰