هاااا...۳! :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

هاااا...۳!

اولین ثمره‌ی ابن پست‌های «هاااا...» یا شکستن یخ بیان برای من این بود که به لطف کامنت‌هایی که زیر پست‌های فاطمه گذاشتم، بعد از مدت‌های طولانی نوسان بین ۱۹۶ و ۱۹۹، بالاخره تعداد دنبال‌کننده‌های اینجا به ۲۰۰ رسید و حتی ازش رد شد:))

خب، پس بذارید یه توضیح در مورد اینجا و در کل تجربه‌ی نوشتن بنویسم، بعد برم سراغ یه موضوعی که باز به  این پست فاطمه ربط داره.( آفرین، درست حدس زدید، من دچار کمبود موضوعم و موضوعاتم رو از وبلاگ فاطمه کش میرم!)

من اینجا رو سال اول دبیرستان ساختم. یعنی آبان ۸۸. به عبارتی بیشتر از ۱۱ ساله که این وبلاگ رو دارم. آدرس زیاد عوض کردم. چه زمانی که تو پرشین بلاگ بودم و چه زمانی که به بیان مهاجرت کردم، اما محتوا رو حذف نکردم. هر چی نوشتم اینجاست (و البته که الان پست‌های قدیمی رمز داره). خیلی وقتا خواننده‌های خاص داشتم. مثل پدرم، چند نفر از اقوامم، مدیر دبیرستانم، یکی از دبیرهام و ... خیلی وقتا هم اصلا خواننده نداشتم. اما چیزی که هست اینه که اینجا رو حفظ کردم. این وسط سال‌هایی بوده که کمتر نوشتم (مثل سال کنکورم). و ماه‌هایی بوده که بیشتر از روزی یه پست داشتم (مثل ترم آخر کارشناسیم که به شدت زندگیم شلوغ و عجیب و غریب شده‌بود). چیزی که تعیین می‌کرد من چقدر بنویسم قطعا مخاطبانم بودن. شوق نوشتن رو اونا ایجاد می‌کردن. تعداد دنبال‌کننده‌های من دقیقا تو همون دوره‌ی شلوغ زندگیم که دائم داشتم پست میذاشتم یهو زیاد شد و این به من اشتیاق نوشتن می‌داد. احساس می‌کردم خونده میشم پس می‌نوشتم.

اما نیاز به نوشتن رو فقط خودم می‌تونستم تو خودم ایجاد کنم. برای همین زمان‌هایی که مخاطب نداشتم هم می‌نوشتم. خیلی کمتر بود، ولی بود. چیزی که می‌خوام بگم اینه که ما قطعا می‌تونیم به هم شوق نوشتن بدیم. چالش راه بندازیم، بیشتر بنویسیم، بیشتر کامنت بذاریم و بیشتر نشون بدیم که می‌خونیم و ... اما تا وقتی اون شعله اولیه‌هه نباشه، این تلاش‌ها به جایی نمی‌رسه. پس بیاید سعی کنیم اون شعله‌هه رو حفظ کنیم. خودمون، برای خودمون. اشکالی نداره که گاهی خسته بشیم و اون شعله رو بفرستیم زیر خاکستر و یه مدت بعد دوباره ازش پرده‌برداری کنیم. فقط خاموشش نکنیم. یهو نذاریم بریم. چیزی که ماها اینجا داریم چیز ارزشمندیه. بیاید حفظش کنیم.


خب، از پشت صحنه اشاره می‌کنن که زیاد موندی رو منبر، وقتت تمومه! انشاالله در «هاااا...» ی بعدی به موضوع مذکور می‌پردازم. تا درودی دیگر بدرود!

فاطمه ‌‌‌‌
۱۹ شهریور ۱۳:۰۷

ببین خودتم موضوع داری! :)

خیلی موافقم با حرفت. منم یه بازه‌هایی بوده تو این سال‌ها که شعله‌هه رو فرستادم زیر خاکستر ولی بازم حفظش کردم چون اون نیاز اولیه به نوشتن رو خودم داشتم.

 

+ حالا که به گفته‌ی خودت به لطف کامنت گذاشتن زیر پستای من دنبال کننده‌هات به ۲۰۰ رسیدن، شیرینیشو کی بیام بگیرم؟ :))

پاسخ :

😅😅

+ شیرینی چیه؟ دوبار لینکت کردم تو همین پست! این قدر مادی نباش، عجبا!😂
فاطمه ‌‌‌‌
۱۹ شهریور ۱۳:۴۷

حداقل لینک اولو درست کن a اولش جا افتاده😅😁

پاسخ :

درست شد:))
جهانِ هیچ
۱۹ شهریور ۱۴:۰۸

و چرا دنبال‌کننده‌های خاموش من هی دارن اضافه میشن؟!!!

پاسخ :

منم دقت کردم دیدم یه دنبال‌کننده‌ی خاموش هم بهم اضافه شده.
زری ...
۱۹ شهریور ۱۵:۲۶

جاذااااااب...

از 88

پچمام...

 

چجوری مطالب پرشین بلاگو انتقال دادین بیان ؟

 

خعلی باحال بود :)

پاسخ :

یه نرم‌افزار مهاجر داشت خود بیان، با اون انتقال دادم.نمی‌دونم الانم داره یا نه. ولی من حداقل ۷ سال پیش اومدم بیان، اون موقع بود و کار می‌کرد.
.. میخک..
۱۹ شهریور ۱۸:۰۲

خب خداروشکر انگار یخ‌ها جدی داره آب میشه :`)

پاسخ :

هااااا....:)))
معصو مه
۱۹ شهریور ۲۲:۵۰

کامنت نوشتن از خود مطلب نوشتن سختتره

به هر حال ما همچنان خواننده ایم اگرچه خاموش 

🙂💞🌹🍃

پاسخ :

خیلی ممنون😊🌸🌸🌸
🤗🤗
سپیده
۱۹ شهریور ۲۳:۵۶

و چه قدر خوبه که می‌نویسی! من واقعا از نوشته‌هات لذت می‌برم و شما تنها کسی هستی که چندساله که میام و می‌خونمش. حتی بعضی وقت‌ها شده که یه مدتی نتونم بیام، اما بعدش اومدم و همه پست‌های قبلی را خوندم. تو این مدت خیلی چیزها از این نوشته‌ها یاد گرفتم و خیلی وقت‌ها حالم خوب شده. به خاطر همه‌ی این‌ها ازت ممنونم🌻💛

پاسخ :

مرسی😍😍😍
خیلی خوشحال شدم که🤗🤗🤗
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan