هااااا...۶! :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

هااااا...۶!

تا حالا به این فکر کردید که چرا یه سری اتفاقات به طور هم‌زمان براتون میفتن؟

بذارید یه مثال بزنم. مثلا فرض کنید دارید توی یه خیابون راه میرید و توجهتون به یه آگهی کلاس تئاتر جلب میشه. قبل از اون هیچ وقت تئاتر براتون یه موضوع نبوده. از آگهی عکس می‌گیرید تا بعدا بررسیش کنید. اما یادتون میره. عکس آگهی تا مدتی تو گوشی‌تون خاک می‌خوره تا یه روز یه دوست قدیمی رو می‌بینید و این دوست قدیمی خیلی ناگهانی بهتون پیشنهاد میده با هم برید کلاس تئاتر و میگه کاش می‌تونستم یکی پیدا کنم و شما یهو یادتون میفته یه آگهی دیدید و یه نگاه به عکس داخل گالریتون میندازید و به دوست‌تون هم نشونش میدید. تادا! خب این خیلی مثال ساده‌ای بود. حالا فرض کنید میرید کلاس و اتفاقا مشخص میشه استعداد خیلی عجیبی هم تو این زمینه دارید و یهو مسیر زندگی‌تون عوض میشه.


اینجا هم شما و هم دوست‌تون یه پیام برای هم داشتید. ممکنه دوست‌تون از این موضوع تعجب کنه که چرا قضیه‌ی کلاس تئاتر رو از بین این همه آدم با شما مطرح کرده. دقیقا یا شمایی که آدرس یه کلاس خوب رو تو گوشی‌تون داشتید و شما تعجب کنید از این که اگه دوست‌تون پیگیر کلاس نمی‌شد، شما هیچ وقت به استعدادتون تو تئاتر پی نمی‌بردید.


یه کم بهش فکر کنید. من مطمئنم یه عالمه از این اتفاقات ریز و درشت تو زندگی همه‌مون بوده. جیمز ردفیلد تو کتاب پیشگویی‌ آسمانی هم همینو میگه. مثلا یه جا در مورد آدم‌هایی که باهاشون برخورد می‌کنیم میگه:

"... هر وقت مردم در سر راهمان قرار گرفتند، بدان که همیشه پیغامی برای ما هست. برخوردهای اتفاقی وجود ندارد. اما شیوه‌ی واکنش ما به این برخوردها نشان می‌دهد که آیا می‌توانیم پیغام را دریافت کنیم یا نه. اگر با کسی که در مسیرمان به ما برمی‌خورد حرف بزنیم و متوجه پیغام مربوط به مسائل و سوال‌های فعلی خود نشویم، این به معنی آن نیست که پیغامی در میان نبوده‌است. معنی‌اش فقط این است که به دلایلی آن را نگرفته‌ایم."


خب می‌دونید؟ باور داشتن به این موضوع به نظرم به آدم آرامش میده. این که همیشه یه راهنمایی وجود داره و تو لازم نیست بری ۱۰۰۰ تا راه رو امتحان کنی تا به نتیجه برسی. فقط کافیه یه کم نسبت به این که زندگی داره تو رو تو چه مسیری می‌بره یا از اطرافیان چه پیام هایی می‌گیری حساس باشی و اگه موقعیت عجیب و ناخواسته‌ای پیش اومد و تو ناچار بودی تو اون موقعیت باشی، با خودت فکر کنی چرا؟ چرا من تو این مسیر قرار گرفتم؟ چه کاری باید انجام بدم که لازمه‌ش قرار گرفتن تو این مسیره؟ شاید اون مسیر مسیر دلخواه تو نباشه، شاید اولش این طور به نظر بیاد که داره تو رو از خواسته‌هات دور می‌کنه. شاید اولش یه هزار در بزنی که یه مسیر قبلی زندگیت برگردی، اما بعد از مدتی دست از مقاومت برداری و کمی تو مسیر جدید پیش بری و متوجه بشی که اصلا اصل خواسته‌ت همین بوده و تو ازش آگاه نبودی.


اگه تجریه‌ای از این موقعیت‌ها داشتید خوشحال میشم بدونم.

امیلی :)
۲۲ شهریور ۱۵:۰۱

من کلا به این داستانی که میگی و تقارن اتفاقها خیلی اعتقاد دارم. منتها نمونه ی واضحی به ذهنم نمیاد

پاسخ :

همین که اعتقاد داری خوبه. پس در آینده هم اگه پیش بیاد متوجهش میشی.
زری ...
۲۲ شهریور ۱۶:۵۹

جاذاب بود :)))

یه موردش تو ذهنم اومد :)

پاسخ :

خیلی هم عالی!😊
مهدی ­­­­
۲۲ شهریور ۱۷:۳۵

ماتریکس اگه اینجوری باهامون حرف نزنه چجوری حرف بزنه پس؟؟

پاسخ :

آخ راستی قرار بود کتاب ماتریکس الهی رو هم بخونم😁

+ این خودش شد یه نشونه:)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan