چند وقتیست مشغول کشف جملهای هستم که میگوید «زمان باعث میشود غمت را فراموش کنی». همین چند وقت پیش به شدت با با این جمله مخالف بودم. اما حالا نظر دیگری دارم: زمان به تو این فرصت را میدهد که تصوراتت را راجع به موضوعات عوض کنی.
بگذارید مثال بزنم. میگویند خاک سرد است. کسی که بمیرد بعد از مدتی فراموش میشود. اما چرا؟ جرا وقتی کسی میمیرد بیتابی میکنیم و بعد از مدتی به زندگی عادی باز میگردیم؟ به خاطر یک تصور: زندگی من بدون او معنا ندارد. من بدون او نمیتوانم زندگی کنم.
شاید بیرحمانه به نظر برسد اما زندگی تو بدون او معنا دارد. این را میتوانی از مقایسهی زندگی خودت با دیگرانی که «او» یا مشابه او را نداشتهاند یا داشتهاند و از دست دادهاند و باز هم زنده هستند بفهمی. اما وقتی به تازگی او را از دست دادهای وقت این بررسی منطقی نیست. وقت سوگواریست. به مرور و با گذر زمان تصور تو از زندگی بدون «او» اصلاح میشود. یا در اصل واقعیت را میبینی و تصورت را اصلاح میکنی.
خب، همین اتفاق در مورد تصورات دیگر هم میفتد. میدانید؟ به عقیدهی من خیلی اوقات و در مورد خیلی از اتفاقات، ما کاری با خود اتفاق نداریم، ما از تصور زندگی خودمان بعد از آن اتفاق، از این که دیگر نتوانیم زندگی خوبی داشتهباشیم غمگین و افسرده میشویم. بعد وقتی زندگی بعد از آن اتفاق را میبینیم، وقتی به مرور تصورمان اصلاح میشود، حالمان هم بهتر میشود. شاید حتی واقعا چیزی را فراموش نکنیم، اما میفهمیم غمی که داشتهایم بر اساس تصورات اشتباهی بوده و بعد از اصلاح این تصورات، دیگر اساسی برای آن غم باقی نمیماند. آنچه باقی میماند خاطرهایست از آن غم که گهگاه به یادش میآوریم.
- پنجشنبه ۶ آبان ۰۰