به راستی سال خوب چه جور سالی است؟
یادم نمیآید چند بار دم سال تحویل این جمله را از مجریهای تلوزیون شنیدهام که میگویند عید اصلی این است که بدانی سالی که دارد تمام میشود را به خوبی گذراندهای.
این روزها فکرم درگیر سالی است که گذراندهام. منظورم سال شمسی نیست. سال خودم است. از ۲۶ سالگی تا ۲۷ سالگی. میدانید؟ برای من تغییرات مهم است. این که از کجا شروع کنم و به کجا برسم مهم است. اصلا به نظرم عادلانهترین راهِ بررسی، همین بررسی تغییرات است. همان سه سال پیش که دکتر شین داشت میپرسید چه راهی برای انتخاب دانشجو پیشنهاد میدهید هم من گفتم دو بار با ما مصاحبه کنید. یک بار حالا و یک بار دو هقتهی دیگر و بعد از تعیین یک پروژهی کوچک. این طوری میران رشد هر شخص مشخص میشود. تغییرات معلوم میشود.
حالا دارم خودم را ارزیابی میکنم. من ۲۷ سالگی را از نقطهی خوبی شروع نکردم. از نظر روحی ضربهی سنگینی خوردهبودم. آن قدر سنگین که تبعات جسمی هم برایم داشت. دلم به معنای واقعی کلمه شکستهبود. در برزخ عجیبی دست و پا میزدم. برزخ بین عقل و بیعقلی! واقعیت جلوی چشمانم بود اما من از پذیرفتنش سر باز میزدم. دنیا سیاهتر از همیشهبود و هیچ امیدی نبود برای سپید شدنش و من به ناچار خیالات سپید میبافتم. افرادی که به من آسیب زدهبودند را تبرئه میکردم و برای درست شدن اوضاع سناریوهای خندهدار میچیدم. برزخ همینجا بود: سناریوهایی که خودم میچیدم را نمیتوانستم بپذیرم. هر چند روز یک بار سر عقل میآمدم و با خودم میگفتم به فرض که این اتفاقات افتاد، تو میتوانی باز هم به آنها اعتماد کنی؟ و جواب این سوال هر بار «نه» محکمی بود که مثل پتک میخورد توی سرم.
خلاصه که از لحاظ روحی اصلا حال خوبی نداشتم. رانندگی هم بلد نبودم. دستپختم هم هنوز رضایتبخش نبود. هنوز توی پروژهام شیرجه نزدهبودم. شغلی هم نداشتم. معنویات هم در زندگیم کمرنگ شدهبودند. خودم را هم تا این اندازه نمیشناختم. به خودم آنقدر که باید اعتماد نداشتم. در یک جمله:«زندگی راکدی داشتم».
حالا؟ حالا همهی جملات پاراگراف قبلی را برعکس کنید.
من از سالی که گذراندهام راضیم. سال گذشته را به خوبی گذراندهام چون تغییرات مثبت و محسوسی در من ایجاد شده. شاید تولد اصلی هم مثل عید اصلی همین است که بدانی سالی که دارد تمام میشود را به خوبی گذراندهای.
- دوشنبه ۱۷ آبان ۰۰