نخ‌های نامرئی :: راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

نخ‌های نامرئی

«آقای پ و آقای میم دو تا از همکارانم هستند که با من و خانم قاف سر یک میز می‌نشینند. آقای میم هم دوره‌ای ارشدم بوده و آقای پ هم‌دوره‌ای کارشناسی و ارشد. رفتار آقای میم از همان روز اول بعد از ثبت نام ارشد که توی راهروهای دانشکده داشتیم از این اتاق به آن اتاق می‌رفتیم و فرم پر می‌کردیم و واحد می‌گرفتیم به دلم نشست. از طرفی من را یاد یکی از دوستان دوران دبستانم می‌انداخت. یادم می‌آید اواخر ترم اول که یک روز او را در حال سیگار کشیدن دیدم تا چند روز حالم گرفته‌بود. انگار که پسرم سیگاری شده‌باشد! بعدتر ازدواج کرد و بعدتر فهمیدم مدت زیادی با همسرش دوست بوده. احتمالا از دوران دبیرستان. نمی‌دانم در این مدت قبح سیگاری بودن در ذهنم شکست یا همین وفاداری آقای میم به دختری که در نوجوانی با او آشنا شده سیگاری بودنش را برایم کمرنگ کرد. به هر حال که آقای میم طی این چند ماه همکاری به جایگاه قبلیش بازگشته.
آقای پ را هم که حالا ۸ سال است که می‌شناسم و در این مدت هم از خیلی‌ها تعریفش را شنیده‌ام. خودم هم چیزی جز خوبی از او ندیده‌ام. البته که وقتی سیگار کشیدن او را هم برای اولین بار دیدم حالم گرفته‌شد، ولی خب، چه می‌شود کرد؟
خلاصه که این دو نفر از نظر من آدم‌های خوب و قابل اعتمادی هستند و از این که ساعت‌های زیادی از روز را در کنارشان هستم احساس بدی ندارم.
خانم قاف ۳، ۴ سالی از ما بزرگتر است. روحیاتش شبیه روحیات من است. اهل جلب توجه و سر و صدا نیست. معمولا با هم ناهار می‌خوریم و راجع به خیلی موضوعات با هم صحبت می‌کنیم. خانم قاف یک دختر ۴ ساله هم دارد و خیلی وقت‌ها از تجربه‌های مادریش برایم می‌گوید. از این که چه چیزهایی را می‌شود از بچه‌ها یاد گرفت. و راستش را بخواهید معیارهایی که برای تربیت بچه دارد خیلی شبیه به چیزهایی است که من در ذهنم دارم. در واقع باید بگویم دیدن مادری هم نسل خودم که نقشه‌های من را تا حد زیادی به واقعیت تبدیل کرده، برایم موجب دلگرمی است.
گروه چهارنفره‌ی ما ویژگی‌های مشترکی هم دارد. همه‌مان ارتباط خوبی با بقیه‌ی همکارها داریم. یعنی نه تنها بر خلاف باقی گروه‌ها بین خودمان حرف و حدیثی نیست، محرم اسرار بقیه‌ هم هستیم. تعریف از خود نباشد، به قول آقای میم خاکی هم هستیم.
بودن در چنین گروهی شاید آرزوی خیلی‌ها باشد. من هم راضیم. مخصوصا این که گروه هم در تعداد خانم‌ها و آقایان تعادل دارد، هم خانوادگی محسوب می‌شود! در گروه ما خبری از خنده‌های مسخره و بحث‌ها و متلک‌پرانی‌های بی‌خود نیست. موقعیت طنز و خنده زیاد داریم، اما جنس خاص خودشان را دارند. یعنی چطور بگویم؟ به غیر از این نکته که احتمالا آقایان به خاطر حضور ما ادب را رعایت می‌کنند، (کاری به بقیه ندارم، همین دو تا را می‌دانم در جمع‌های دیگر چقدر بی‌ادب هستند:|) هیچ کدام از برخوردهای دیگرمان ربطی به جنسیت‌مان ندارد. مثلا همین امروز که من بعد از ۱۰ روز برگشته‌بودم شرکت، آن قدر سرِ تمیز کردن میز و این که این چند وقت که من نبودم چقدر میز سیاه شده دلقک‌بازی درآوردیم که خدا می‌داند. می‌خواستم میز را تمیز کنم و همه را به انضمام وسایل‌شان جابه‌جا کردم، ولی آقای میم گفت دارد بازی می‌کند و هر قدر دستمال به دست بالای سرش ایستادم، از جایش تکان نخورد و لحظه‌ای که بلند شد تا جواب تلفنش را بدهد، من که ناامید شده‌بودم و برگشته‌بودم سر جایم چنان «آخ‌جون بلند شد!» گویان از جایم پریدم و با اسپری و دستمال به سمت صندلی او هجوم بردم که آقای پ اول شوکه شد و بعد از خنده پخش شد روی میز.
گاهی من و خانم قاف پچ‌پچ‌هایی با هم داریم. یا آقای پ و آقای میم. اما انگار همگی از قانون نانوشته‌ای تبعیت می‌کنیم که می‌گوید راجع به بعضی چیزها چهار نفرتان با هم حرف نزنید. هر قدر هم از کسی شاکی هستید در این جمع از او شکایت نکنید. راجع به باقی همکارها با هم صحبت نکنید و ...
این گروه گروه ایده‌آل من است. هم سالم است، هم شوخی و خنده‌اش به راه است، هم جای رشد دارد. اما کمبود یک چیز در آن احساس می‌شود. روابط دوستانه‌ی دخترانه. با این که خانم قاف هم دختر است و من هم خیلی وقت‌ها از جمع‌های خالص دخترانه فراریم، اما گاهی احساس می‌کنم باید در کنار این گروه یک گروه خالص دخترانه هم باشد که هر روز چند دقیقه یا چند ساعتی را هم با آن‌ها بگذرانم و به تعادل برسم. دوست دارم اتفاقات خنده‌داری که در این گروه میفتد، یا اتفاقات دیگری که در شرکت میفتد را برای یک گروه دختر تعریف کنم و با هم بخندیم با غر بزنیم. طبیعتا این چیزها -مخصوصا بخش دوم را- را نمی‌توانم با دختر‌های دیگر شرکت مطرح کنم.»
این متن بالایی رو مدت‌ها پیش نوشته‌بودم. یعنی اواخر آذر ۱۴۰۰. اما نتونستم تمومش کنم. یعنی نمی‌دونستم در ادامه چی بنویسم چطور جمع‌بندی کنم. اون روزها هنوز فکر می‌کردم ممکنه تابستون برم و همچین جمعی رو ترک کنم و حیفم میومد. با خودم فکر می‌کردم دیگه کجا می‌تونم همچین جمعی رو پیدا کنم؟ کجا می‌تونم با همکارام این قدر مسخره‌بازی دربیارم؟ کجا رو قراره این قدر دوست داشته‌باشم؟ تو اون دوران شاید تنها نخ مرئی‌ای که منو وصل کرده‌بود به این خاک همین جمع بود.
بعد قرار شد فعلا بمونم. یعنی حداقل تا یه سال دیگه باشم. از طرفی خیالم راحت شد و از طرفی دوباره غصه‌م گرفت. بیشتر موندن یعنی وابستگی بیشتر. قطعا رفتن بعد از دو سال، خیلی سخت‌تر از رفتن بعد از یه ساله. اما روزگار بازی‌های عجیبی داره... این جمع به هر حال قرار نبود دووم داشته‌باشه. ما دیگه سر یه میز نیستیم. حتی تو یه شرکت هم نیستیم دیگه. آقای میم رفته یه جای دیگه. در واقع ما نقل مکان کردیم و اومدیم یه جای دیگه. آقای پ کار ریموت پیدا کرده و از هفته‌ی پیش دیگه همکار ما محسوب نمیشه. خانم قاف هم بچه‌ی دومش تو راهه و قراره بره مرخصی زایمان و شاید هم بعدش دیگه نیاد.
این نخ مرئی خیلی نازک شده. داره پاره میشه. تا چند وقت دیگه من می‌مونم و نخ‌های نامرئی.که یا پیداشون می‌کنم و قطع‌شون می‌کنم و میرم، یا اجازه میدم همین‌جوری مثل الان بین زمین و هوا منو نگه دارن...
هـیوا .
۱۵ خرداد ۲۳:۵۱

آقااا ینی تنها چیزی که نباید بهش وابسته شد خداییش همکارا و جمع های کاری هستش!

و تجربه من بعد از چند بار تغییر محل کار اینه که همچین جمع هایی توو جاهای دیگه هم هست و گاها خیلی بهتر از قبلیه!

البته برای خانم ها شاید یکم شرایط متفاوت تر باشه!

پاسخ :

من تو هیچ جمع دیگه‌ای نیستم تقریبا:) البته درسته که نباید وابسته شد.
نمی‌دونم، بستگی داره به شخصیت آدم که اصلا بتونه به این راحتی با جمع‌های دیگه ارتباط بگیره یا نه. من همین‌جا هم کلی طول کشید تا یخم باز شه.
مهدی ­­­­
۱۶ خرداد ۰۱:۵۰

باید خودت دوباره نتورک جدید درست کنی؟

پاسخ :

احتمالا نخواهم توانست.
مسعود کوثری
۱۸ خرداد ۱۶:۵۱

من هم وقتی سیگار کشیدن بعضی ها که بهشون نمیخوره رو میبینم میخوره تو ذوقم !

پاسخ :

فک می‌کنم با شرایط الان دیگه باید تا حد خوبی قبحش ریخته باشه، ولی در عمل انگار نریخته!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan