فعالتر شدم. البته که طبیعیه. تابستون تموم شده و من همیشه اول پاییز به شکل محسوسی حالم خوبه. ۲ تا دورهی جدید ثبت نام کردم. سرطانشناسی و سلولهای بنیادی. برا دیتاساینس همون قبلیه بس بود. این دو تا ولی جدیدن برام و امیدوارم نهایتا مفید هم باشن.
از اون طرف کار شرکت هم دیگه خیلی سرطانی شده:)) یعنی سرطانی که بود، ولی من خیلی قاطی این بخشش نبودم. الان نمیدونم چی شده که مدلهای یادگیری ماشین افتاده دست من. خوبیش اینه که دارم مقاله میخونم. البته که scite.ai خیلی داره جورم رو میکشه، ولی بازم خوبه.
یه کتاب تاریخچهی سرطان هم رو میزه، هر چند وقت یه بار برمیدارم، یه کمش رو میخونم.
آخرین پیام عموم بهم این بود که من باعث افتخارشم. یکی از آخرین پیامهای عمهم هم این بود که عزیز بودی، هستی و خواهی بود. درد اینجاست که هر دو تای این پیامها رو به کل یادم رفتهبود و هر دو تا رو وقتی دیدم که فرستندهشون فوت شدهبود. دروغ چرا؟ به غیر از دکتر شریفی، عموم هم یه دلیل بود برا این راه و حالا انگار عمهم هم دوباره بهم یادآوری کرد که پس چرا ول کردی دختر؟ بچسب به علاقهت. علاقه؟ نمیدونم. نمیفهمم.
پس بقیهی آدمها چطور با مرگ عزیزانشون کنار میان؟
- دوشنبه ۹ مهر ۰۳