اون: این سیبا نشسته س؟ خودمون بشوریم؟
من:آره دیگه!
اون:آهان!
من: داری چی کار می کنی؟!
اون: دارم سیب می شورم!
من:آخه اینجوری؟!
اون:آره!اینا رو باید خوب سابید! بهشون کود میدن،کثیف میشن!
من:دیوونه! کودو می ریزن پای درخت،نه روی درخت! سیب چه جوری کثیف میشه؟!بعدم،آخه چرا با آستین می شوری؟! اونم زیر شیر آب!
اون:میگن سیبو با آستین پاک کنید، برق می زنه!
من:بله میگن! منتها سیب قرمز، اونم خشک! نه سیب زرد خیس! وای کثیف شد!
اون:نخیر! اتفاقا سیبه خیلی هم تمیز شد!
من:وای! سیبو نمیگم! مانتوتو میگم!
اون:مانتومو مامانم دیروز شسته!اصلا هم کثیف نیست!
من:وای خدا! مگه نمیگی سیبه کثیف بود؟!خب الان مانتوت کثیف شد دیگه! خودت گفتی کود میدن!
اون: ببین! من به اندازه ی تو وسواسی نیستم!
خلاصه این که با استدلال هاش منو در عرض 5 دیقه روانی کرد!
پ.ن.: من با در دانشکده فیزیک مشکلی ندارم!اون با من مشکل داره که هر دفعه میرم دفتر فیزیک پایه دوساعت با هم کشتی می گیریم!
پ.پ.ن.:استاد زبان مون خیلی باحاله! جلسه اول فهمیدم کاملا مذهبیه ها, ولی امروز دیگه تهش بود! رسما داریم میریم کلاس قرآن, منتها به زبان انگلیسی!
روز بعد نوشت: یه تعداد قوانین در زندگی من وجود داره که حتی الامکان سعی دارم رعایت شون کنم!
یکی این که ناهار نخورم
یکی این که قورمه سبزی نخورم
یکی این که از سلف دانشگاه غذا نگیرم.
دلیلش هم اینه که از هیچ کدوم از موارد فوق خوشم نمیاد!
امروز برای ناهار از سلف دانشگاه قورمه سبزی گرفتم!:دی!داشتم می مردم از گشنگی خب!
- يكشنبه ۷ مهر ۹۲
- ادامه مطلب