داشتم وضو می گرفتم. غزاله و دو تا دختر دیگه اومدن تو دستشویی مدرسه. نمی دونم کجایی بودن... احتمالا کره ای. اونجا کره ای زیاد بود. شاید هم ژاپنی بودن اصلا. منو که بدون کفش و جوراب و با آستین های بالا زده دیدن، از غزاله پرسیدن:«دوستت داره چی کار می کنه؟!» ما دو تا هم یه نگاهیی به هم دیگه کردیم و سعی کردیم معادل انگلیسی «وضو گرفتن» رو پیدا کنیم.مسح پا رو که کشیدم دو تایی با هم گفتم :«ای ی ی ی ی ی ی ی....!» و قیافه هاشون رفت تو هم. گفتم بهشون بگو:«she is وضو می گیره!» بعد جفت مون قاه قاه خندیدیم و اون دو تا هم با چشم های گرد نگاه مون کردن.
بین ساعت 3 تا 4 بعدازظهر غروب آفتاب بود.تو کوتاه ترین روز سال 3 و 11 دیقه. ولی ما تا 3 و نیم مدرسه بودیم.مدرسه هم بیرون شهر بود.چند ماهی از سال اصلا امکان نداشت بتونیم تو خونه نماز بخونیم. بابا برای معلم مون نامه فرستاد. قرار شد زنگ های ناهار که پرستار مدرسه هم می رفت ناهار بخوره من برم تو اتاقش و نماز بخونم. سجاده و چادر نمازم رو هم کنار وسایل دیگه م تو کلاس میذاشتم. اوایل قبل از برگشتنش نمازم تموم می شد. اما نمی دونم چی شد که از یه جایی به بعد وسط نمازم میومد تو. الان که فکر می کنم احساس می کنم خیلی عصبانی نگاهم می کرد. ولی من اون موقع ها سعی می کردم بهش لبخند بزنم و از رو هم نمی رفتم. انگار که مثلا قراره با لبخند زدن من اونم تحت تاثیر قرار بگیره و بیاد باهام نماز بخونه و من هم بعد ها به خودم افتخار کنم!
تا این که بعد از یه مدت که این موضوع تکرار شد یه روز معلم مون منو کشید گوشه ی کلاس و گفت کارت رو زود انجام بده که وقتی پرستار برمی گرده اتاقش خالی باشه! و من اون روز حسابی خورد تو ذوقم و فکر این که شاید اون پرستار از نماز خوشش بیاد به کل از ذهنم پرید!
+ راستی، واقعا وضوگرفتن به انگلیسی چی میشه؟ google translate که میگه ablution. ولی همین کلمه رو وقتی می زنی به فارسی ترجمه کنه می زنه غسل!
- سه شنبه ۵ بهمن ۹۵