راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

سعی کنید دقیق‌تر جذب کنید!

بگذارید یک تجربه را با شما به اشتراک بگذارم.

هر گاه دلتان خواست پول خرج کنید، یا در واقع همان‌طور که من دلم می‌خواست: «خرررررج» کنید، حتما در کنار این خواسته‌تان این را هم قید کنید که دقیقا در چه زمینه‌ای می‌خواهید خرج کنید.

این را کسی می‌گوید که طی چند روز گذشته یک عالمه پول را خرج مواردی کرده که تا دو هفته پیش حتی در مخیله‌اش هم نمی‌گنجید چنین راه‌هایی برای خرج کردن پول وجود داشته‌باشد!

+ و بله، حتی همان‌طور که اینجا گفتم، یک تکه طلا هم فروختم!

+ اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، پولم را خرج حل مشکلاتی کردم که نمی‌دانستم دارم. البته که فکر می‌کنم همین که فهمیدم چنین مشکلاتی وجود دارند و راه حلی هم برای حل کردن‌شان هست، خوب است.

دختر، تو چرا برعکسی؟

-"دختر تو چرا برعکسی؟! پارک دوبل رو خیلی راحت‌تر از چیزای دیگه یادگرفتی که!"


+ خودم رو از رده‌ی تنبلِ کلاس خارج شده اعلام می‌کنم.

+ و تو احتمالا فکرش رو هم نمی‌کنی که من چقدر به شنیدن این جمله عادت دارم : "دختر، تو چرا برعکسی؟!"

تنبلِ کلاسِ تک‌نفره!

کلاس رانندگی عملی، اولین کلاسیه که توش هیچ معیاری برای این که بفهمم چقدر خوبم یا بدم ندارم. نه هم زمان با من کسی تو کلاسه که خودم رو باهاش مقایسه کنم، نه تو آموزشگاه کسی رو می‌شناسم که ازش بپرسم "تو هم به اندازه‌ی من خاموش می‌کنی؟!"

مربیم هم آدم به شدت خونسردیه که هیچ کدوم از جمله‌هاش لحن نداره و اصلا نمیشه فهمید از کارم راضیه یا نه!

امروز ولی شدم تنبل کلاس. تنبل کلاس تک‌نفره‌ی خودم:))

 مربی بهم گفت خیلی خاموش می‌کنی و تا نتونی این قضیه رو کنترل کنی، من نمی‌تونم بهت پارک دوبل یاد بدم و با این که طبق برنامه امروز  که هفتمین جلسه بود، باید پارک دوبل یاد می‌گرفتم، بهم یاد نداد!

 در عوض نیم ساعت آخر چندین و چند بار تو سربالایی ازم خواست هی پارک کنم و حرکت کنم و دور بزنم تا مشکل خاموش کردنم برطرف بشه و البته شد. چون تو تمام ۶ جلسه‌ی قبلی فکر می‌کردم مشکل کار از کلاج گرفتنمه، اما امروز بالاخره معلوم شد خاموش می‌کنم، چون تقریبا گاز نمیدم:)))


+ البته وسط حرفاش اینم گفت که رانندگیت بد نیست، خوبه :دی

چرا؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ژانر جدیدِ خونه‌ی ما

بابام میگه چند تا از دوستاتون رو دعوت کنید، گودبای پارتی بگیریم :|


+ میگم شما اول باید یه هِلوپارتی بگیرید با دوستای ما آشنا بشید، بعد!

خررررررج!

من: دلم می‌خواد یه پول گنده‌ای خرج کنم!

بابا: اوناها، کارت رو جاکفشیه، بردار خرج کن!

من: نه، منظورم اون نیست! قشنگ دلم می‌خواد خررررج کنم!

بابا: خب منم همینو میگم، کارت رو جاکفشیه، بردار!

من: نه، میگم یعنی مثلا برم حتی شده یه تیکه طلا بفروشم، پولش رو خرررررررج کنم! قشنگ خرج بی‌خود!

بابا: اوناها دیگه....

مامان: می‌خواد از پولای خودش خرج کنه!


+ احساس می‌کنم اگه مامان پادرمیونی نمی‌کرد این مکالمه می‌تونست تا ساعت‌ها با اضافه شدن به تعداد «ر» های موجود در کلمه‌ی «خرج» ادامه پیدا کنه!

باور

بهش گفتم ببین! این ماجرا می‌تونست یه جور دیگه‌ای تموم بشه. می‌تونست تو ۱۰ دقیقه‌ی اول تموم بشه. تو سه روز اول، ماه اول، حتی می‌تونست اصلا شروع نشه. اما باورم اینه که یه دلیلی داره که این طور اتفاق افتاده. مثل خیلی از اتفاقات که سال‌ها بعد از وقوع‌شون دلیل‌شون رو فهمیدم یا نفهمیدم و شاید هیچ وقت هم نفهمم.

خودم هم نمی‌دونم چطور شد که به این باور رسیدم، ولی داشتم راست می‌گفتم. یعنی هیچ وقت بیشتر از این راست نگفته‌بودم. باورم همین بود و فقط خدا می‌دونست این باور چققققدر قویه. حالا فهمیدم. چند روزه که دلیلش رو فهمیدم و دارم در گیج و منگ‌ترین حالت ممکن روزهام رو سپری می‌کنم. پر از حرفم و نمی‌تونم حرف بزنم. پر از سوالم و نمی‌تونم بپرسم. پر از فکرم و نمی‌تونم افکارم رو بیرون بریزم. پر از ترسم و نمی‌دونم چطور دوباره می‌تونم شجاع و قوی باشم.


+ اگه میشه دعا کنید برام. خیلی لازم دارم.

شاید هم گاهی فقط باید بشینیم با خدا حرف بزنیم و ازش بخوایم نجات‌مون بده. از چی؟ از گرفتاری‌هایی که نمی‌دونیم میشه بهشون گفت گرفتاری، یا اصلا روح‌مون هم خبر نداره از وجودشون.



عذرخواهی حلال

می‌خواستم در آزمایشگاه رو باز کنم برم بیرون، که آقای صاد از بیرون درو با شدت باز کرد و ... نخورد تو سر من، ولی همین که دید من پشت در بودم و یه لحظه پریدم عقب، اون قدر مظلومانه و پشت سر هم هی عذرخواهی کرد که می‌خواستم بگم تو رو خدا بیا یه دور درو بکوب تو کله‌م، که این عذرخواهی‌هایی که ازت دریافت کردم حلال باشه حداقل!

لوپ!(رمز اگر بخواهید داده می‌شود!)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
. . . . . .
صفحه بعد
Designed By Erfan Powered by Bayan