راسپینا

راسپینا

فصل طلایی

زبون درازی

تو یه روز برا 4 نفر زبون دربیاری و هیچ کدوم هم بهت نگن بی ادب یا حتی ناراحت هم نشن.این کاری بود که امروز من کردم.

داشتم مقدمه چینی می کردم که از منشی دکتر بپرسم کجا باید برم برا برداشتن بخیه، تا گفتم :«من رو زبونم دو تا بخیه دارم...» یه قیافه ی دلسوزانه به خودش گرفت و گفت:«آخی... چرااااا....؟» :|


+ دیدمش. بهترین دوست دوره ای از زندگیم روامروز صبح دیدم. از کنارش رد شدم. مثل یه نفر که صرفا تو خیابون دیده باشمش.فقط رد شدم.

پرنده ها این جوری قیمه می خورن

خوبه که آدم بعضی وقت ها چیزایی که به نظرش جالب میان رو تجربه کنه. مثلا من الان چند روزه دارم مثل پرنده ها غذا خوردن رو تجربه می کنم:| اول چیزی که قراره بخورم رو میذارم روی زبونم، بعد که جویدمش، مثل پرنده ها کله م رو می گیرم بالا و یه کم تکون میدم تا به کمک جاذبه بتونم قورتش بدم!

خب در واقع این تجربه ی مضحک نتیجه ی اینه که فعلا نمی تونم از زبونم استفاده کنم!(چراییش یه کم طولانیه)


+ این که تو این سه روز هیچ کدوم از دوستام متوجه نشدن که من حرف های «ت» و «س» و «ش» و «ر» و «د» رو دارم خیلی عجیب و غریب تلفظ می کنم، احتمالا معنیش اینه که قبلا هم همین قدر عجیب و غریب تلفظ شون می کردم و خودم متوجه نبودم :|

اقتصاد مهندسی!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

گوشواره

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خودشیفته

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

عبور آزاد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نماز با اعمال شاقه!

داشتم وضو می گرفتم. غزاله و دو تا دختر دیگه اومدن تو دستشویی مدرسه. نمی دونم کجایی بودن... احتمالا کره ای. اونجا کره ای زیاد بود. شاید هم ژاپنی بودن اصلا. منو که بدون کفش و جوراب و با آستین های بالا زده دیدن، از غزاله پرسیدن:«دوستت داره چی کار می کنه؟!» ما دو تا هم یه نگاهیی به هم دیگه کردیم و سعی کردیم معادل انگلیسی «وضو گرفتن» رو پیدا کنیم.مسح پا رو که کشیدم دو تایی با هم گفتم :«ای ی ی ی ی ی ی ی....!» و قیافه هاشون رفت تو هم. گفتم بهشون بگو:«she is وضو می گیره!» بعد جفت مون قاه قاه خندیدیم و اون دو تا هم با چشم های گرد نگاه مون کردن.

بین ساعت 3 تا 4 بعدازظهر غروب آفتاب بود.تو کوتاه ترین روز سال 3 و 11 دیقه. ولی ما تا 3 و نیم مدرسه بودیم.مدرسه هم بیرون شهر بود.چند ماهی از سال اصلا امکان نداشت بتونیم تو خونه نماز بخونیم. بابا برای معلم مون نامه فرستاد. قرار شد زنگ های ناهار که پرستار مدرسه هم می رفت ناهار بخوره من برم تو اتاقش و نماز بخونم. سجاده و چادر نمازم رو هم کنار وسایل دیگه م تو کلاس میذاشتم. اوایل قبل از برگشتنش نمازم تموم می شد. اما نمی دونم چی شد که از یه جایی به بعد وسط نمازم میومد تو. الان که فکر می کنم احساس می کنم خیلی عصبانی نگاهم می کرد. ولی من اون موقع ها سعی می کردم بهش لبخند بزنم و از رو هم نمی رفتم. انگار که مثلا قراره با لبخند زدن من اونم تحت تاثیر قرار بگیره و بیاد باهام نماز بخونه و من هم بعد ها به خودم افتخار کنم!

تا این که بعد از یه مدت که این موضوع تکرار شد یه روز معلم مون منو کشید گوشه ی کلاس و گفت کارت رو زود انجام بده که وقتی پرستار برمی گرده اتاقش خالی باشه! و من اون روز حسابی خورد تو ذوقم و فکر این که شاید اون پرستار از نماز خوشش بیاد به کل از ذهنم پرید!


+ راستی، واقعا وضوگرفتن به انگلیسی چی میشه؟ google translate که میگه ablution. ولی همین کلمه رو وقتی می زنی به فارسی ترجمه کنه می زنه غسل!

حسرت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تفاهم تخیلی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

روانی نباشیم

داشتم نظر یه روانشناس رو می خوندم. گفته بود خانم ها بعد از ازواج دیگه باید دور تیپ های اسپورت و بدلیجات رو خظ بکشن. باید لباس های شیک و رسمی بپوشن، همیشه باید از طلا استفاده کنن و نقره. 

خودم رو تصور کردم بدون شلوار لی و کفش های کتونی و سارافون هام و شال گردن رنگی رنگی و ... فقط با مانتو های رسمی که دارم، با شلوار پارچه ای و کفش پاشنه بلند. تصور کردم که مدل لباس پوشیدنم دائم همین باشه... اصلا شبیه من نبود.

وقتی میگن خانم ها بعد از ازدواج ظاهرشون رو این مدلی کنن، حتما منظورشون اینه که آقایون از ظاهر این مدلی بیشتر خوش شون میاد. ولی من اگه یه آقا بودم و بعد با یه دختری ازدواج می کردم که عاشق بدلیجات و تیپ های دخترونه ی ساده س و بعد از ازدواج یهو از این رو به اون رو می شد(یهو یعنی واقعا یهو و نه با گذر زمان. صرفا بعد از ازدواج)، حداقل یه کم راجع به ثبات شخصیتش شک می کردم.

نمیگم آدم نباید اصلا عوض بشه، ولی نظر اون روانشناس واقعا برام قابل قبول نبود. بالاخره هر کسی می دونه کجا باید چی بپوشه. حتی یه دختر با تیپپ دخترونه ی ساده هم تو یه مهمونی یه مدل دیگه میشه.


+ شاید یک از چیزهایی که داره جلوم رو می گیره که برم روانشناسی بخونم، دیدن رفتار و حرف های تک تک روانشناس هاییه که تا حالا دیدم یا مطالبی ازشون خوندم.

. . . . . .
صفحه بعد
Designed By Erfan Powered by Bayan