- پنجشنبه ۵ مهر ۰۳
- سه شنبه ۳ مهر ۰۳
دیروز که مسئول منابع انسانی سابق شرکت قبلی بهم پیام داد و یه لیست ۱۳ موردی برام فرستاد که موقع قطع همکاری با شرکت باید بررسی میشده و اینا، با خودم فکر کردم لابد شرکت بالاخره به فکر افتاده که با کارمندای سابقش تسویه کنه. البته که تعجب هم کردم، چون خود ایشون (مسئول منابع انسانی) هم چند وقتی هست از شرکت اومده بیرون و حتی مسئول منابع انسانی که به جاش استخدام شده هم الان یه ماهه اومده بیرون:)) ولی با خودم گفتم بذار بنویسم و توضیح بدم. تک تک موارد لیستی که خودش فرستادهبود رو اسم بردم و توضیح دادم. مثلا در مورد وام نوشتم من وام نگرفتم، یا مثلا در مورد بیمه نوشتم من بیمه نداشتم، در مورد حقوق ماه آخر نوشتم نگرفتم به فلان دلایل و ... و تهش هم نوشتم میدونم مسئولیتش با شما نبوده و تقصیر شما نیست، ولی الان ۱۳ ماهه که من دیگه تو اون شرکت کار نمیکنم و بنابراین تسویه دیگه معنی و فایدهای هم نداره و بیخیال!
و فکر میکنید تهش چی شد؟ بهم جواب داد که عزیزم حتما اینا رو پیگیری کن، من که خودم خیلی وقته از شرکت اومدم بیرون، ولی شما خودت حتما بهشون پیام بده و بگو😐😐😐 بعدم نوشتهبود در مورد موارد مالی من کاری از دستم برنمیاد، در مورد منابع انسانی اگه فکر میکنی موردی هست بهم بگو😐😐😐😐😐
واقعیتش پاسخ مورد علاقهم این بود که بهش بگم عزیزم شما موقعی که جفتمون اونجا کار میکردیم هم کار خاصی از دستت برنمیومد و چیزی رو پیگیری نمیکردی، جه برسه به الان. و این که خودت لیست ۱۳ موردی برا من فرستادی که همهش مالی بوده، اگه میدونستم صرفا حوصلهت سر رفته که به من پیام دادی، خب منم الکی وقت نمیذاشتم اینا رو برات توضیح بدم!
ولی صرفا تشکر کردم و بعدم میوتش کردم😇
- دوشنبه ۲ مهر ۰۳
- يكشنبه ۱ مهر ۰۳
دیشب تا صبح بیدار موندم و تا حدودی دیروز رو جبران کردم. بالاخره همهی اون تبها بسته شد. دوست داشتم یه روزه تموم بشه، ولی دو روز طول کشید. البته اشکال نداره. حالا باید دو تا مقاله بخونم و نمیدونم مقاله خوندن دیگه استرسش چیه؟ البته همیشه همینه، وقتی کار میرسه به اونجایی که «بگردیم ببینیم برا این مسئلهمون راهکاری پیدا میکنیم یا نه؟» من از ترس «یا نه» قفل میکنم و خیلی طول میکشه تا برم سراغ بخش «بگردیم»ش.
ساعت ۵ و نیم صبح خوابیدم و حالا دو ساعته که بیدارم، ولی دست و دلم انگار به کار نمیره. یه ترکیبیم از استرس و منگی. دقت کردم روزایی که به محض بیدار شدن میرم تو تلگرام و اینستا، بازدهیم خیلی کمتره. این دو تا انگار یه چاه عمیقن که صبح به صبح خودمو میندازم توشون و خیلی سخت ازشون میام بیرون. ولی روزایی که اولش سراغ اینا نمیرم، دیگه بعدش هم نمیرم و بازدهی میره بالاتر. امروز هم با فکر «حالا خیلی خوابآلودم، بذار یه ذره اینا رو چک کنم تا خوابم بپره» رفتم سراغشون و تادا! حالا ۲ ساعت گذشته. درسته تو این فاصله یه سری کارای دیگه هم انجام دادم، ولی بازم.
+ بیربط: بعضی وقتا یه تجربههایی داری که میتونه به بقیه کمک کنه. اما وقتی میگی و میبینی طرف دوست داره به روش خودش عمل کنه، دیگه باید دست بکشی.ممکنه اون آدم کلی وقت از دست بده و نهایت به حرف تو برسه و این اتفاق برای من دو تا سختی داره: اولیش این که سخته نگاه کنی داره کند حرکت میکنه یا حتی اشتباه میکنه، دومیش هم اینه که اگه به همون جایی که تو میگفتی رسید خودتو بابت بیشتر اصرار نکردن سرزنش نکنی.
- پنجشنبه ۲۹ شهریور ۰۳
- پنجشنبه ۲۹ شهریور ۰۳
- سه شنبه ۲۷ شهریور ۰۳
دو شب پیش خواب میدیدم اینجا رو آپدیت کردم. البته که قبلش هم تو فکرش بودم. یادم نیست چی مینوشتم، فقط اون صحنهی آخر که لپتاپم رو بستم، گذاشتم تو کوله رو یادمه. خلاصه که اومدم خوابم رو تعبیر کنم.
تعداد tab های باز داخل مرورگرم با میزان استرسی که تجربه میکنم رابطهی مستقیم داره. یه ۱۰، ۱۵ روز بود هر تبی که باز میکردم رو بلافاصله کاراش رو انجام میدادم و میبستم و زندگی خیلی زیباتر بود. اگه یادداشتی لازم بود بنویسم، سریع مینوشتم و تب رو میبستم. اگه چیزی لازم بود آپلود کنم، سریع آپلود میکردم و تب رو میبستم. اگه قرار بود چیزی نصب کنم یا برا کسی بفرستم هم همینطور. الان ولی انگار دوباره یکی دنبالم کرده. یکی دنبال کرده و میگه اگه هر صفحهای که لازم داری رو زودتر باز نکنی ممکنه بعدا هم یادت بره بازش کنی، یکی دیگه هم بهم یادآوری میکنه که بهتره دقت کارت رو ببری بالاتر و این قدر سریع نبندیشون. نتیجه اینه که الان حداقل ۴۰ تا تب باز دارم.
این دومیه که میگه کارات رو بیشتر کش بده استرسه. هر وقت که میاد دوست دارم ذرهذرهی کارام رو ببرم زیر ذرهبین و ایرادای احتمالیش رو رفع کنم یا بکوبم تو سر خودم و در نهایت هم نه از اون ذراتی که بررسی کردم، که از یه اشتباه کاملا بدیهی و یه بیدقتی خیلی ناجور ضربه میخورم. ولی خب، چارهای نیست. فعلا باید باهاشون مدارا کنم. دیروز به خودم قول دادم تا اینایی که بازن رو نبستم، سراغ باز کردن تب جدیدی نرم. ولی خب، این قول هم یه باگی داشت. باگش اینه که میتونم تا آخر عمرم نه سراغ بستن اینا برم، نه سراغ باز کردن تب جدید! اینه که امروز به خودم قول دادم تا آخر شب همه رو ببندم.
ذهنم خیلی شلوغه. دقیقا مثل مرورگرم. با یه حالت گنگ و مبهمی دارم پیش میرم و برا این که یه وقت کم نیارم هرروز فقط به همون روز فکر میکنم. مثلا الان اگه بخوام به فردا هم فکر کنم که نابود میشم. ولی همین جوری الکی هم نیست. درگیر مهرماهم. دلم سفر میخواد. یه سری چیزا نگرانم میکنه و کار خاصی از دستم برنمیاد. از موقعیت خونه راضی نیستم. دوست دارم مستقلتر باشیم. خوب نیست دیگه با خانواده تو یه طبقه. سرمای هوا هم بلاتکلیفم کرده. یه ساعتایی از روز کولر خاموشه و من با جوراب ضخیم و سویشرت دارم میچرخم، یه ساعتایی همین هم کافی نیست و پتو هم باید باشه، یه ساعتایی هم برعکس، جوراب و سویشرت و پتو تعطیل میشه و کولر رو هم باید روشن کنم چون دارم میپزم.
- دوشنبه ۲۶ شهریور ۰۳
- يكشنبه ۸ بهمن ۰۲