هنوز نرسیدهایم، ولی خواهیم رسید.
الان در آن مرحلهای هستیم که چمدانها را بستهایم، گوشی و لپتاپ و پاوربانکهایمان را شارژ کردهایم، لباسهایمان را آماده گذاشتهایم و در کولههایمان به اندازهی لباسی که تنمان است جا نگهداشتهایم و منتظریم وقت حرکت به سمت فرودگاه برسد.
نمیخواهم به این که ممکن است در فرودگاه مشکلی پیش بیاید فکر کنم. چون حتی سیمکارت و اینترنت هم نخواهیم داشت (مگر این که فرودگاه وایفای داشتهباشد) و هر اتفاقی بیفتد خودمان باید از پسش بربیاییم . اما میدانم که موقع آمدن از ۷ خان رستم گذشتم و اگر لازم باشد باز هم میگذرم. با این حال دروغ چرا؟ استرس هم دارم و احتمالا این استرس تا لحظهی رسیدن به فرودگاه امام و پیدا کردن رانندهای که مثل فیلمها قرار است با یک پلاکارد حاوی متنی که خودم در سایت تعیین کردهام دنبالمان بیاید، با من خواهد بود.
متاسفانه موقع نوشتن متن خیلی خسته بودم و خلاقیت چندانی به خرج ندادم، اما اگر موقع رسیدن پیر نشدهباشم، میتوانم با «wow! چگدر تهران عوض شده» و «تهران کیلی کیلی کوب!» سر راننده را درد بیاورم. میتوانم حتی بگویم: «من حتی دلم برای جوبهای تهران هم تنگ شده» اما باید ببینم کسی که چندین سال ایران نبوده و فارسیش نمیآید چطور باید این جمله را بگوید.«من جوبها را میس» مثلا؟(در این زمینه پذیرای جملات پیشنهادی شما نیز هستم)
حالا چند روزی میشود که فکرمان مشغول این است که بعد از رسیدن چه کار کنیم. خانه چقدر تمیز کردن میخواهد؟ میتوانیم فردا بعدازظهر برویم مواد غذایی بخریم؟ چند وعده باید از بیرون غذا سفارش بدهیم تا دوباره دستمان راه بیفتد در آشپزی؟ وسایلی که موقع آمدن از برق کشیدیم و خاموش کردیم را چطور دوباره راه بیندازیم؟ و ...
و البته مسائل سابق مثل درس و کار و ...
طی این دو ماه من بر خلاف تصورم خیلی دلتنگ تهران شدم. نه خود شهر تهران، که زندگیم در تهران (حتی بوی جوبهای تهران! هار هار هار! نه خداییش!). روزهایی بود که انگیزهای برای بلند شدن از رختخواب نداشتم، چون میدانستم نه قرار است جایی بروم، نه قرار است کسی را ببینم، نه قرار است کاری تحویل بدهم و ... اما حالا فکر میکنم در تهران هم احتمالا دلم برای این خانه، پنجرهی بزرگش، صدای پرندهها، صدای ساز پیرمرد طبقهی پایین، پیادهرویهای وقت و بیوقت، خرید کردن در حراجیها، ساختمانها قدیمی، کلیساهایی که همه جا هستند، ساز زدن و رقصیدن مردم در خیابان، «بون جورنو» و «اریودرچی» گفتنهای گرم ایتالیاییها و خیلی چیزهای دیگر تنگ میشود.
اینجا رسم است که به نیت برگشتن، در یکی از آبنماهای معروف مرکز شهر سکه میاندازند. دیروز بعد از گرفتن جواب تست PCR که برای ورود به ایران لازم است، رفتیم آخرین بستنی را خوردیم و سکهای هم در آبنما انداختیم. از این به بعدش را باید ببینیم خدا چه میخواهد.
+ بعدا نوشت: رسیدیم. بدون هیچ دردسری. بدون حتی یک خان.
- چهارشنبه ۲۴ شهریور ۰۰