هفتهی پیش بعد از مدتها سرما خوردم. از آن سرماخوردنهای درست و حسابی که سردت می شود و بدن درد می گیری و دائم خوابت میآید و گلودرد می گیری و عطسه و آبریزش بینی امانت را میبرند. (از شما چه پنهان به نظر من بعید نیست کرونا بوده باشد.) آن روزها هوا هم کمی خنک شده بود و من در خانه هم سویشرت می پوشیدم.
در همان روزهای مریضی، یک روز تصمیم گرفتیم برویم بازار(خانواده معتقد بودند کرونا نیست، چون بقیه که برخلاف من واکسن زده بودند، زودتر از من مریض شدند و من نفر آخر بودم.). بازارشان یک جای بزرگ بود در فضای باز با یک عالمه غرفه. من هم سویشرتم را پوشیدم و راهی شدم. با این که لباسم مناسب آن هوا بود، اما به محض خروج از ساختمان و با دیدن دو دختر که یکی دامن کوتاه و یکی شلوارک پوشیده بودند، فهمیدم که احتمالا اشتباه کردهام!
از خانه تا نزدیک بازار دنبال آدمی میگشتم که شبیه من لباس پوشیده باشد، اما خبری نبود. همه خنکترین لباسهای ممکن را پوشیده بودند. فقط یک دختر را دیدم که از این سویشرتهای نازک تنش بود و به محض این که با لحن پیروزمندانه به مادر گرامی گفتم ایناها! این سویشرت پوشیده مثل من! مادر فرمود شلوارکش رو ببین! و خب تعداد «ک»های شلوارک آن بنده خدا خیلی زیاد بود. خیلی خیلی زیاد! کمی جلوتر هم یک پسر سویشرت پوش را دیدم که دقیقا وقتی داشتم به مادر میگفتم "ولی اون یکی هم سویشرت داره و هم شلوار!"، سویشرتش را درآورد. چون کمکم داشت ظهر میشد و آفتاب بعد از چند روز غیبت، حسابی درآمده بود و خبری از هوای خنک چند دقیقه پیش نبود.
متاسفانه من به جهت حفظ شئونات اسلامی، آپشن درآوردن سویشرت را نداشتم و باید در گرمترین ساعات همان روز و چند روز اخیر، با سویشرتم مثل آش کشک خاله برخورد میکردم. مسئلهی تحمل گرما چیزی نبود که من از پس آن برنیایم اما از آن مهمتر نگرانیم بابت مسخره شدن بود. میدانستم احتمالا هر کسی که رد بشود، در بهترین حالت با تعجب نگاهم میکند و در بدترین حالت متلکی می گوید یا به همراهانش نشانم میدهد و میخندد.
خب حسابش را بکنید، در ظهر یکی از گرمترین روزهای سال، یک نفر را ببینید که لباس گرم هم پوشیده. شما باشید تعجب نمیکنید؟
ولی می دانید چه اتفاقی افتاد؟ در طول دو تا سه ساعتی که در آن بازار و بین یک عالمه آدم بودم، با این که تمام مدت حواسم به اطرافم بود، نه تنها هیچ متلکی نشنیدم و هیچ خندهی تمسخرآمیزی ندیدم، لحظهای (حتی لحظهای!) نگاه سنگین را هم روی خودم احساس نکردم. نه که مردم تعجب کنند و تعجبشان را پنهان کنند ها... نه! با اطمینان صد درصد می گویم اصلا تعجبی در کار نبود. اصلا نگاهی نبود که بخواهد سنگین شود. و این برای من که در ایران با انواع پوشش بارها از زن و مرد و پسر و دختر متلک شنیدهام و بارها و بارها بدتر از متلک را دیدهام، به شدت ناآشنا بود. نامرئی بودم انگار برای همه و این خیلی حس خوبی داشت.
یک بار دیگر با خودم تکرار کردم:"عوضش ما تو ایران امنیت داریم!"